گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح سلطان محمود بن ناصر الدین غزنوی

 

هر که خواهنده دین باشد و جوینده راه

شغل از طاعت ایزد بود خدمت شاه

شاه محمود که شاهان زبر دست کنند

هر زمانی به پرستیدن او پشت دوتاه

در همه گیتی برسر ننهد هیچ شهی

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۲ - در مدح امیر ابو یعقوب عضدالدوله یوسف بن ناصر الدین

 

زلف مشکین تو زان عارض تابنده چو ماه

به سر چاه زنخدان تو آید گه گاه

از پی آن که یکی بسته بدو رسته شود

گرد می گردد و در چاه کند ژرف نگاه

اندر آن چاه شب و روز گرفتار و اسیر

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - نیز در مدح امیر ابواحمد محمدبن محمد غزنوی

 

بامدادان پگاه آمد با روی چو ماه

آنکه آراسته زو گردد هر عید سپاه

اندکی غالیه بر زلف سیه برده به کار

عید را ساخته و تاخته از حجره به گاه

گفتم ای ماه ترا زلف ز مشک سیه است

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۵ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصر الدین

 

عید خوبان سرای آمد و خورشید سپاه

جامه عید بپوشید و بیاراست پگاه

زلف را شانه زدو حلقه و بندش بگشاد

دامنی مشک فرو ریخت از آن زلف سیاه

باد شبگیری برزلف سیاهش بوزید

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۶ - نیز در مدح امیر یوسف بن ناصر الدین

 

از پی تهنیت روز نو آمد برشاه

سده فرخ روز دهم بهمن ماه

به خبر دادن نو روز نگارین سوی میر

سیصد وشصت شبانروز همی تاخت به راه

چه خبر داد؟ خبر داد که تا پنجه روز

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۹ - در مدح خواجه بزرگ و عذر تفصیر خدمت

 

ای رسانیده مرا حشمت و جاه تو به جاه

فضل و کردار تو بگرفته ز ماهی تا ماه

ای مرا سایه درگاه تو سرمایه عز

وز بلاها و جفاهای جهان پشت و پناه

واجب آنستی کاین بنده دیرینه تو

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح خواجه ابوبکر حصیری ندیم سلطان محمود گوید

 

آن سمن عارض من کرد بناگوش سیاه

دو شب تیره بر آورد زد وگوشه ماه

سالش از پانزده و شانزده نگذشته هنوز

چون توان دیدن آن عارض چون سیم سیاه

روزگار آنچه توانست بر آن روی بکرد

[...]

فرخی سیستانی
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

رزبان را به دو ابروی برافتاد گره

گفت: لا حول و لا قوة الا بالله

ابن بلایه بچگان را ز چه کس آمده زه

همه آبستن گشتند به یک شب که و مه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

در سروستان بازست، به سروستان چیست

اور مزدست، خجسته سر سال و سرماه

سرو را سبزقبایی به میان در بندند

بر سر نرگس تر سازند از زر کلاه

قمریان راه گل و نوش لبینا راندند

[...]

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

در سروستان بازست، به سروستان چیست

اور مزدست، خجسته سر سال و سرماه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

سرو را سبزقبایی به میان در بندند

بر سر نرگس تر سازند از زر کلاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

قمریان راه گل و نوش لبینا راندند

صلصلان باغ سیاووشان با سرو ستاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

خول طنبورهٔ کویی زند و لاسکوی

از درختی به درختی شود و گوید: آه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

هر چکاوک را رسته ز بر سر کله‌ای

زاغ با داغ گرفته به یکی کنج پناه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی

در دو تیریز ببرده قلم و کرده سیاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

به دو منقار زمین چون بنشیند بکند

گویی از سهم کند نامه نهان بر سر راه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

چون ده انگشت دبیری که کند فصل بهار

به دوات بسدین اندر، شبگیر پگاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

به تکاپوی سحاب آید از جده همی

به لب باغ، کند در سلب باغ نگاه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

دوستگان دست برآورده بدرید نقاب

از پس پرده برون آمد با روی چو ماه

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

آب حیوان ز دو چشمش بدوید و بچکید

تا برست از دل و از دیدهٔ معشوق گیاه

منوچهری
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode