گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - چیستان در مدح رکن الدین

 

این چه لطفست که ناموس صبا میشکنی

وین چه حلمست که دشمن به غلط میفکنی

دشمنان از سخن نرم تو مغرور شدند

وقت باشد که زیانکار شود خوش‌سخنی

چند ازین قاعده‌ها وقت درآمد که کنون

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۵

 

در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی

این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی

حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود

مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی

از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا

[...]

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸۴

 

به شکرخنده بتا نرخ شکر می‌شکنی

چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی

گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو

تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی

گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷

 

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۲

 

لاف سرپنجگی و دعوی مردی بگذار

عاجز نفس فرومایه، چه مردی، چه زنی

گرت از دست بر آید دهنی شیرین کن

مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۸

 

مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی

من توام هیچ نمی‌دانم اگر خود تو منی

شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود

که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی

وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۰

 

می‌بری از منِ مسکین دل و بر می‌شکنی

بس تو خود هیچ سخن نیست که در خونِ منی

خویشتن را به ارادت به تو دادم گفتم

عالمِ شیفتگی خوش‌تر و بی خویشتنی

اولم لطفِ تو برداشت بدان دل گرمی

[...]

حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

من ندیدم نشنیدم که بود در چمنی

همچو بالای تو سروی و چو رخ نسترنی

چند از رسته دندان چو عقد گهرت

صدفش جوهر فردی شده یعنی دهنی

تا گل عارضت اندر چمن حسن بود

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

شاید آن زلف شکن برشکن ار می‌شکنی

دل ما را مشکن بیش به پیمان‌شکنی

کار زلف سیه ار سر ز خطت برگیرد

چشم بَر هم نزنی تا همه بَر هم نزنی

گرچه سر بر خط هندوی تو دارد دایم

[...]

خواجوی کرمانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۸

 

تب چرا درد سر آورد به نازک‌بدنی

که چو گل تاب نیاورد به جز پیرهنی

بر تن نازک او همچو عرق لرزانست

هر کجا هست تر و تازه گلی در چمنی

شکرش دارد و بادام زیان پنداری

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۹

 

راز معشوق حدیثیست نهان‌داشتنی

ای صبا پیش کس از قصه ما دم نزنی

شمع میخواست که راند سخن راز

نیک بودش که بر آمد به زبان سوختنی

خلوت راز واعظا نعرهٔ مستانه کجا و تو کجا

[...]

کمال خجندی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۳

 

سخنی می‌رود، ای دوست، مسلم سخنی

که ز دستم ندهی، زانکه نیابی چو منی

قصه روی تو داریم، به هر جای که هست

سخن از روی تو گوییم به وجه حسنی

گر مرا در چمن وصل تو باری باشد

[...]

قاسم انوار
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳ - استقبال از کمال خجندی

 

ای به بوی تو صبا شیفتهٔ هر چمنی

عطرسایی چو خطت، بی سر و بی پا چو منی

تا شکست از شکن زلف توام شیشهٔ دل

حلقهٔ زلف تو را نام شده دل شکنی

سر و دستار ندارم که گدایان تو را

[...]

خیالی بخارایی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۱

 

آخر ای سرو خرامان ز کدامین چمنی

که ز سر تا قدم آشوب دل و جان منی

لب ببستم ز سخن لیک به خلوتگه جان

گاه دل با تو و گاهی تو به دل در سخنی

بنما آن تن نازک ز قبا تا به چمن

[...]

جامی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۶

 

ای حدیثت شکر ناب چه شیرین‌سخنی

که به شیرینی گفتار شکر می‌شکنی

می.توان دید ز لطف بدنت جوهر جان

جان من باد فدای تو چه نازک‌بدنی

چاک زد پیرهن از رشک قبای تو چو گل

[...]

بابافغانی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۷ - در تهنیت نوروز و مدح حسین‌خان شاملو

 

مقدم شاهد نوروز مبارک بادا

راست چون غره سال شهی و خاقانی

بر که؟ بر شاه دگر بر که؟ بر آن بنده شاه

کش بود فخر بدین پایه و ننگ از خانی

خان جم جاه فلک رتبه حسین آنکه گرفت

[...]

فصیحی هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۳۳

 

دل نبندند عزیزان جهان در وطنی

که به یوسف ندهد وقت سفر پیرهنی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۹

 

دل نبندند عزیزان جهان در وطنی

که به یوسف ندهد وقت سفر پیرهنی

صبح پیری شد و از خواب نگشتی بیدار

بر تو شد جامه احرام ز غفلت کفنی

می شود سنگ نشان کعبه مقصودش را

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۱

 

ای که خواهی دل ما را به جفاها شکنی

نکنی هی نکنی هی نکنی هی نکنی

طاقت سنگ جفا، شیشه دل کی آرد

نزنی هی نزنی هی نزنی هی نزنی

نخل امّید تو کز وی چمن دل تازه است

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۲

 

گه به ایمای تغافل دل ما می‌شکنی

گه به مژگان سیه رخنه درو می‌فکنی

جای هر ذره دلی در بن موئی داری

دل ز مردم چه ربائیّ و به صد پاره کنی

می‌‌نگویم که دل از من مبر ای مایهٔ ناز

[...]

فیض کاشانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode