کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴
تا من از صیقل می آینه روشن کردم
شیشه را شمع ره شیخ و برهمن کردم
آب آهن همه از دیده زنجیر چکید
بسکه چون سلسله در بند تو شیون کردم
لایق برق نشد باد هم از ننگ نبرد
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷
دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم
از فراق تو چه گلها که بدامن کردم
شد کفن دوختم آن جامه که از تار وفا
سیه آنروز که این رشته بسوزن کردم
گفتم از عشق فروغی رسدم آه که شد
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴
دوستان را به خود از بهر تو دشمن کردم
کس به دشمن نکند آنچه به خود من کردم
دامنم گشت ز خون مژه گلگون این بود
آن گل عیش که من بی تو به دامن کردم
خرمن هستی خود سوختم از آه ببین
[...]
یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۶۷ - به مرحوم میرزا عبدالوهاب نگاشته
دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم
در فراق تو چه گل ها که به دامن کردم
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸
بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم
معنی عشق تو را بر همه روشن کردم
کسی از دور فلک این همه اندیشه نکرد
که من از گردش آن نرگس رهزن کردم
خادم غیر شدم با همه غیرت عشق
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸ - لاله سیراب
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من
لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم
لاله در دامن کوه آمد و من بی رخ دوست
[...]