گنجور

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

بر دل از زلف چو زنجیر تو دارم بندی

نه چنان بند که آن را بگشاید پندی

من نه آنم که از این قید خلاصی یابم

که فتوح است مرا بند چنین دلبندی

نه چنان جان به سر زلف تو پیوست که باز

[...]

همام تبریزی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۷

 

تا کی ای دیده دل اندر رخ جانان بندی

مدّتی با غم زلف مهی اندر بندی

بس جفا می رود اندر غم هجران بر من

تا کی ای جان ستم و جور به ما بپسندی

نقش رویت نرود هرگزم از دیده جان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۱

 

گلبن وصل ز باغ دل ما برکندی

آتشی از لب لعلت به جهان افکندی

گل به باغست و چمن خرّم و وقت طربست

ما چنین بی دل و بی یار مگر بپسندی

تن ضعیفست و دلم غمزده و وقت بهار

[...]

جهان ملک خاتون
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۴

 

هر که ایمان تو را کندن و پیوستن گفت

باید آن قول پسندیده ازو بپسندی

حاصل معنی آن کندن و پیوستن چیست؟

یعنی از خلق کنی دل، به خدا پیوندی

جامی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

 

بر در درج قفل زدم یک چندی

عاقبت داد گشادش بت شکر خندی

سخت از ذوق گرفتاری من می‌کوشد

دست و بازوی کمندافکن وحشی بندی

لطف ممتاز کن آماده که آمد بر در

[...]

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode