گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰

 

باز می‌افکند آن زلف کمند افکن او

کار آشفته ما را همه در گردن او

مکش ای باد صبا دامن گل را که نهاد

کار خود بلبل سودا زده بر دامن او

آتش عارض او از دل ماهر دودی

[...]

سلمان ساوجی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۶۳۶

 

بدن غنچه نباشد به صفای تن او

نیست با جامه گل، نکهت پیراهن او

نیست در خانه ما دختر رز پرده نشین

مرد اگر مرد بود، پرده نخواهد زن او

می گذارم به گریبان ز پی چاک زدن

[...]

طغرای مشهدی
 
 
sunny dark_mode