گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

صبح ما از تو به غم شام به ماتم گذرد

صبح و شام کسی از عشق چنین کم گذرد

نازنین طبع تو را از گله چون رنجانم

هر چه کردی بگذشت آنچه کنی هم گذرد

کیست آگاه ز حال دل در هم شدگان

[...]

جامی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

بس که روز و شبم از دل سپه غم گذرد

کاروان طرب و شادی از آن کم گذرد

لرزه‌ام بر رگ جان افتد و افتم درپات

باد اگر از سر آن طره پرخم گذرد

از خیالش خجلم بس که شب و روز مرا

[...]

محتشم کاشانی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

گر چنین خون دل از دیده دمادم گذرد

دیده برهم خورد و کار دل از هم گذرد

کاش بسمل شده‌ام بر سر ره بگذارند

شاید امروز مرا بیند و خرم گذرد

ای دل آغاز کن افسانه ایّام وصال

[...]

میلی
 
 
sunny dark_mode