گنجور

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد

وز همه ملک جهان مهر تو حاصل دارد

جور و بیداد و جفا کردن و عاشق کشتن

زیبد آنرا که چنین شکل و شمایل دارد

عاشق دلشده را پند خردمند چه سود

[...]

عبید زاکانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹

 

دلم آن زلف سیه برد و تغافل دارد

که سر زلف ندارد، خم کاکل دارد

از سر شوق رود تا پی آن طرف کلاه

غنچه دامن به میان از پر بلبل دارد

صبح شد، مست من از خواب صبوحی برخیز!

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

قلم من که سخن با ورق دل دارد

همچو خورشید بسی صفحه ی باطل دارد

بود از شوق خرابات و حرم هر بیتم

لیلی عشوه طرازی که دو محمل دارد!

گر به تعمیر نشد حاجت این دیر خراب

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰۶

 

رهرو عشق کی اندیشه منزل دارد؟

کشتی بیجگران چشم به ساحل دارد

موج سد ره طوفان نشود دریا را

دل دیوانه چه پروای سلاسل دارد؟

نیست آیینه ما صاف چو شبنم، ورنه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰۷

 

خصم را عقل مقید به تحمل دارد

سیل را ریگ مسخر به تنزل دارد

از ثبات قدم ما دل تیغ آب شود

سیل در بادیه ما خطر از پل دارد

بس که چشمم ز پریشان نظری ترسیده است

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode