گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۷

 

دخل و تحسین بجا باعث احیای من است

هر که را درد سخن هست مسیحای من است

گرچه صد پایه ز نقش قدم افتاده مرا

کهکشان جاده همت والای من است

به تماشای گل و لاله به بستان نروم

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

چرخ خاکستری از آتش سودای من است

وسعت آباد جهان گوشهٔ صحرای من است

فیض باطن سبب زینت ظاهر باشد

چاک دل غنچه صفت زیب سراپای من است

طرفه انداز خرامی است ترا فرش رهت

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۰

 

خودگدازی نمِ‌کیفیت صهبای من است

خالی از خویش شدن صورت مینای من است

عبرتم‌، سیر سراغم همه جا نتوان‌کردن

چشم بر خاک نظر دوخته‌، جویای من است

سازگم گشته گی‌ام‌، این همه توفان دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۴

 

زلف آشفتهٔ سری موجهٔ د‌ربای من است

تار قانون جنون جادهٔ صحرای من است

برق شمعی‌ست که در خرمن من می‌سوزد

سنگ گردی‌ست که در دامن مینای من است

لالهٔ دشت جنونم ز جگرسوختگی

[...]

بیدل دهلوی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۴ - وله

 

رمضان گفت بعید این نه تقاضای من است

خورد آئین تو ناخوردن یاسای من است

شاهد آلای تو و زاهد کالای من است

اندر این کشور یا جای تو یا جای من است

جیحون یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است

لیک دیوانه‌تر از من دلِ شیدای من است

آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون

نیش آن خار که از دست تو در پای من است

رخت بربست ز دل شادی و هنگام وداع

[...]

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode