گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴

 

هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی

نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی

غم و اندیشه در آن دایره هرگز نرود

به حقیقت که تو چون نقطه میانش باشی

هرگزش باد صبا برگ پریشان نکند

[...]

سعدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

عاشقم زنده‌دلی را که تو جانش باشی

قوّت دل دهی و قوت روانش باشی

هر که را چشم دل از عشق تو بینایی یافت

دائم اندر نظر دیدهٔ جانش باشی

قرص خور نان خوهد از سفرهٔ آن کس همه روز

[...]

سیف فرغانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳

 

نکشد ناز مسیح آن که تو جانش باشی

در عنان گیری عمر گذرانش باشی

یارب آن چشم که باشد که تو با این همه شرم

محرم راز نگه‌های نهانش باشی

حال دهشت زده‌ای خوش که دم عرض سخن

[...]

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode