گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - وله یمدح الملک السّعیدسعدبن زنگی رحمة الله

 

تادلم درخم آن زلف پریشان باشد

چه عجب کارمن اربی سروسامان باشد

قدرآن زلف پریشان تومن دانم وبس

کین کسی داندکونیز ریشان باشد

لعل توچون سردندان کندازخنده سپید

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۷

 

ز اول روز که مخموری مستان باشد

شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد

پیش او ذره صفت هر سحری رقص کنیم

این چنین عادت خورشیدپرستان باشد

تا ابد این رخ خورشید سحر در سحرست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » پنجم

 

ز اول روز که مخموری مستان باشد

ساغر عشق مرا بر سر دستان باشد

از پگه پیش رخ خوب تو رقاص شدیم

این چنین عادت خورشید پرستان باشد

لولی دیده بران زلف رسن می‌بازد

[...]

مولانا
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

هر نسیمی که ز خاک در جانان باشد

چون دم روح قدس مایه ده جان باشد

تا بمیدان لطافت ذقنش گوی زند

قامت اهل دل از عشق چو چوگان باشد

جان بدو دادم و دل از سر تحسین میگفت

[...]

ابن یمین
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۰

 

تا به کی در دل من درد تو پنهان باشد

تا کیم آتش سودای تو در جان باشد

درد ما به نکند هیچ مداوای طبیب

زآنکه او را لب جان بخش تو درمان باشد

مشکل اینست که بی روی تو نتوانم زیست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

تا کی از دیده من روی تو پنهان باشد

دل مجموعم از آن زلف پریشان باشد

سر شوریده ما از غم هجران رخت

تا کی ای دوست چنین بی سر و سامان باشد

گفت چونی ز غم عشق رخ ما گفتم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۴

 

خسته ی هجر تو را وصل تو درمان باشد

دیده اش منتظر دیدن جانان باشد

از جفاهای فراق تو نگارا آخر

تا به کی کار جهان بی سر و سامان باشد

با وجود عدم مهر و وفایی که توراست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵

 

چو دو زلف تو دلم چند پریشان باشد

دیده بخت من از هجر تو گریان باشد

یک دم از دولت وصل تو نگردد دل شاد

دایم الدهر دلم در غم هجران باشد

جگر ریش من خسته نگویی تا چند

[...]

جهان ملک خاتون
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

تا دل آشفته آن زلف پریشان باشد

دل شوریده من واله و حیران باشد

روی جان را بتوان دیدن و خرم گشتن

گر دلت آینهٔ نیر عرفان باشد

سِرّ توحید توان گفت به هشیاران؟ نی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

عاشقی را،که دل از عشق پریشان باشد

بس عجب نبوداگر بی سر و سامان باشد

یارب،این بحر غم عشق عجایب بحریست!

موج این بحر همه لؤلؤ و مرجان باشد

چو در آیم همگی شورش و مستی گردم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

گرترا میل دلی سوی دل و جان باشد

جان فدای تو کنم،قصه آسان باشد

دل بشادی بدهم، جان و جهان دربازم

گر دلم عید ترا لایق قربان باشد

هر که جان را بهوای تونبازد باری

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

گر دلم عید ترا لایق قربان باشد

اثر بخت نکو،غایت قرب آن باشد

می که از دست تو نوشم همه نوشانوشست

کمترین جرعه من قلزم و عمان باشد

گفت:مستی که خرابست بمهمان آرید

[...]

قاسم انوار
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴۶

 

نقد جان را لب خاموش نگهبان باشد

رخنه مملکت دل لب خندان باشد

جلوه صبح قیامت کف دریای من است

کیست مجنون که مرا سلسله جنبان باشد

سینه ای صافتر از چهره یوسف دارم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴۷

 

نمک صبح در آن است که خندان باشد

بخیه ظلم است به زخمی که نمایان باشد

نقش هستی نتوان در نظر عارف یافت

عکس در بحر محال است نمایان باشد

عکس از آیینه تصویر به جایی نرود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴۸

 

اهل دل اوست که در وسعت خلق افزاید

کعبه آن است که در ناف بیابان باشد

حیف خود می کشد آخر ز فلک ناله من

این شرر چند درین سوخته پنهان باشد؟

مرگ بیداردلان صحبت بیدردان است

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

پردگی نیست عطا، گر همه پنهان باشد

رعد ابر کرم آوازه احسان باشد

جمع با ثروت دنیا نشود، خاطر جمع

مال چون جمع شود، خواب پریشان باشد

بجز از نرمی و سختی نشود کاری راست

[...]

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷

 

رازها را لب خاموش نگهبان باشد

غنچه را پرده در دل لب خندان باشد

رشحه ای ریخته از خامهٔ بی رنگی او

هر قدر نقش که بر صفحهٔ امکان باشد

آتش افروز دلم آنکه به یک ساغر شد

[...]

جویای تبریزی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

صیقل دیده تر گوشه دامان باشد

روزن خانه دل چاک گریبان باشد

دل چو کامل شود از عشق نگیرد آرام

بی قراری هنر گوهر غلطان باشد

آشیان، بلبل تصویر چه داند ز قفس

[...]

طبیب اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

تن به جان زنده و جان زنده به جانان باشد

جان که جانانش نباشد تن بی‌جان باشد

آنکه در صورت انسان که منم حیران نیست

حیوانیست که در صورت انسان باشد

دردم از کیست مپرسید، بپرسید که کیست

[...]

نشاط اصفهانی
 

خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۲۱

 

کیست این کز نگهی رهزن صد جان باشد

هر زمان جلوه کنان بر سر میدان باشد

خسروانه چو پی گوی دواند گلگون

سر حد کوه کنش در خم چوگان باشد

حور از عکس رخش دست ز حسن خود شست

[...]

خالد نقشبندی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode