گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰

 

عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست

کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست

هر که با شاهد گلروی به خلوت بنشست

نتواند ز سر راه ملامت برخاست

که شنیدی که برانگیخت سمند غم عشق

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

هان کجایی که ز هجرانت قیامت برخاست

فتنه بنشان که دگر باره ملامت برخاست

بی تو برخاست قیامت ز وجودم آری

هر کجا عشقِ تو بنشست قیامت برخاست

منم آن عاشقِ بیچاره مسکین که مرا

[...]

حکیم نزاری
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱

 

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

گفت با ما منشین، کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که در این بزم، دمی خوش بنشست؟

که نه در آخرِ صحبت به ندامت برخاست

شمع اگر زان لبِ خندان به زبان، لافی زد

[...]

حافظ
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

دلبر امروز کمربست و بقامت برخاست

مست از خانه برون رفت و قیامت برخاست

سرو ننشست دگر گرچه بگل ماند ز شرم

بتماشای تو ز آندم که بقامت برخاست

آنکه در سایه بالای تو بنشست بخاک

[...]

صفی علیشاه
 
 
sunny dark_mode