گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱

 

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقه موییت گرفتاری هست

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست

[...]

سعدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

گر چه هر دم ز غمت بر دلم آزاری هست

باشم اغیار اگر جز تو مرا یاری هست

نشود دور ز تیغ تو که هرگز نکند

بلبل اندیشه که اندر پی گل خاری هست

گر خطت هست مزور سزد ایدوست از آنک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١۵۴

 

گر مرا دور فلک کرد تهیدست چو سرو

نیم آزاده گرم بر دل از آن باری هست

چکنم گنج زر و رنج نگهداشتنش

هر کجا تازه گلی در پی آن خاری هست

روز و شب منتظر حارث و وارث باشد

[...]

ابن یمین
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

همچو من وصل ترا هیچ سزاواری هست

یا چو من هجر ترا هیچ گرفتاری هست

دیده دهر بدور تو ندیده است بخواب

که چو چشمت بجهان فتنه بیداری هست

ای تماشای رخت داروی بیماری عشق

[...]

سیف فرغانی
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۹ - شیخ سعدی فرماید

 

مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست

یا شب و روز بجز ذکر توام کاری هست

مشنو ای جبه که جز پیرهنم یاری هست

یا بجز پیچش دستار مرا کاری هست

گر بگوئی که بحمل و تتقم کاری نیست

[...]

نظام قاری
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست

طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست

با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد

کز من و جان منش نیز مددکاری هست

می‌خرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی

 

آن‌که بر جانم از او دم به دم آزاری هست

می‌توان یافت که بر دل ز منش، باری هست

از من و بندگیِ من اگرش عاری هست

بفروشد که به هر گوشه، خریداری هست

وحشی بافقی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

مژدگانی که جنون را به سرم کاری هست

درد را با دل سودا زده ام کاری هست

قفل الماس بیارید که زخم دل ما

سر به سر گشته دهن، بر سر گفتاری هست

این قدر سنگدلی نیست گمانم بس که

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹

 

من نگویم که درین شهر ستمکاری هست

همه دانند که ما را به تو بازاری هست

حد من نیست که در پیش تو گویم سخنی

دوست داند که مرا قوت گفتاری هست

از ادب چشم من و ناز مپوشان رخ دوست

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۱

 

عشق را با دل صد پاره من کاری هست

در دل غنچه من خرده اسراری هست

همچو طوطی سخنش نقل مجالس گردد

هر که را پیش نظر آینه رخساری هست

شبنم بی ادب از دور زمین می بوسد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۲

 

می حرام است در آن بزم که هشیاری هست

خواب تلخ است در آن خانه که بیماری هست

با پریشان نظری بس که بدم، می شکنم

هر کجا آینه ای بر سر بازاری هست

می توان با گل خورشید نظر بازی کرد

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

دست در کار زن آخر نه ترا کاری هست

نقد فرصت مده از دست که بازاری هست

چه غم از تابش خورشید قیامت باشد

همچو آه سحر آنرا که هواداری هست

به هنر کوش که محبوب خلایق گردی

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۰

 

ادب اظهارم و با وصل توام‌کاری هست

عرض آغوش ندارم دل افگاری‌هست

نرود سلسلهٔ بندگی ازگردن ما

سبحه‌گر خاک شود رشتهٔ زناری هست

با همه‌کلفت دوری به همین خرسندیم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۱

 

تا ز جنس تب وتاب نفس آثاری هست

عشق را با دل سودازده‌ام‌‌کاری هست

کو دلی‌کز هوس آرایش دکانش نیست

در صفا خانهٔ هر آینه بازاری هست

خلقی آفت‌کش نیرنگ خیال است اینجا

[...]

بیدل دهلوی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

باخبر باش که از حال خبرداری هست

خواب منع است در آن خانه که بیداری هست

سخن دوست به بیگانه نباید گفتن

می ننوشیم در آن بزم که هشیاری هست

گرچه گل ناز به همراهی بلبل دارد

[...]

سعیدا
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

هر کسی را که چو من دیده خونباری هست

می توان یافت که در پای دلش خاری هست

دلخراش است دگر ناله مرغان چمن

در خم دام مگر تازه گرفتاری هست

قفس ای کاش که بر شاخ گلی آویزند

[...]

طبیب اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

صد جفا بر دلم از یار جفاکاری هست

لیک خوشدل به همینم که مرا یاری هست

شاد از آنم به غم عشق تو گر صبر مرا

اندکی نیست و لیکن غم بسیاری هست

به طبیب من بیمار که گوید که تو را

[...]

رفیق اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

غم به جایی فکند رخت که غمخواری هست

ای خوش آنجا که نه یاری نه پرستاری هست

هر که یار دگرش نیست خدا یار ویست

هر که کاری بکسش نیست باوکاری هست

آنکه اندیشه ی گلزار و گلشن در سر نیست

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

زاهد ار ره ندهد خانه ی خماری هست

وجه می گر نرسد خرقه و دستاری هست

رفتنش بی سببی نیست ازین ره که طبیب

گذرد بر سر آن کوچه که بیماری هست

میرسد یار و بیاران نگران است ولی

[...]

نشاط اصفهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

آشکارا به در مفتیم ار باری هست

در نهان نیز به پیمانه کشان کاری هست

مشمر از سلسله سبحه شماران که مرا

زیر سجاده نهان حلقه زناری هست

خو ندارم به ستم سلسله از پا بگشا

[...]

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode