گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

رفت عمر و نشد آن شوخ به ما بار هنوز

می کند جور به باران وفادار هنوز

طرفه کاری که رسید از غم او کار به جان

نکند زاری ما در دل او کار هنوز

دی در اثنای سخن گفت فلانی سگ ماست

[...]

کمال خجندی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

مردم و بر دل من باز غم یار هنوز

جان سبک رفت و من از عشق گران بار هنوز

حال من زار و به بالین رقیب آمد یار

من به این زاری و او بر سر آزار هنوز

عشوه‌ات سوخته جان من و جانسوز همان

[...]

محتشم کاشانی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

جان نداده‌ست برت عاشق بیمار هنوز

باش یک دم که نگردیده سبکبار هنوز

نیم بسمل شدم از آهوی صیدافکن تو

چه کند تا به من آن غمزه خونخوار هنوز

ریختی خون من و سوی تو نگشایم چشم

[...]

میلی
 
 
sunny dark_mode