گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست

راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست

من در این جای همین صورت بی‌جانم و بس

دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست

تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم

[...]

سعدی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

من و خاک سر آنکوی که دلدار آنجاست

راحت جان و تن آرام دل زار آنجاست

با رخ یار مرا حاجت گلشن نبود

هر کجا یار بود گلشن و گلزار آنجاست

گر کنم خاک در میکده را کحل بصر

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode