×
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۳
ای دریغا که حریفان همه سر بنهادند
باده عشق عمل کرد و همه افتادند
همه را از تبش عشق قبا تنگ آمد
کله از سر بنهادند و کمر بگشادند
این همه عربده و تندی و ناسازی چیست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۰
از مبادی که مرا سر به جهان در دادند
هیچ شک نیست که بی فایده نفرستادند
جام و جان هر دو ز یک میکده همره کردند
عشق و می هر دو به من ز اول فطرت دادند
دولت راه روانی که رسیدند به عشق
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
شادمان غمزده و غمزدگان دلشادند
غم و شادی جهان بین که چه بی بنیادند
این جهان خود صوری مؤتلف از ابعاد است
یا طبایع که همی مجتمع از اضدادند
گر بپایند چه شادی و نپایند چه غم
[...]