گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

بر سر کوی غمش، بی سروپا باید رفت

گاه با خویش و گه از خویش جدا، باید رفت

تا به مقصود از این جا که تویی، یک قدم است

قدمی از پی مقصود، فرا باید رفت

رهبری جو، که درین بادیه هر سوی رهی است

[...]

سلمان ساوجی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰

 

در ره عشق چو ما بی سر و پا باید رفت

راه را نیست نهایت ابدا باید رفت

ما از این خلوت میخانه به جائی نرویم

که از این جنت جاوید چرا باید رفت

گر علاجی طلبد خسته به درگاه طبیب

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
sunny dark_mode