گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۳

 

تند می راندی و می سوخت سراپای وجودم

که به زیر سم اسب تو چرا خاک نبودم

به جفا دور مکن روی من از خاک ره خود

کین همان روست که صد ره به کف پای تو سودم

زیر لب دی سخنی گفت به من از پس عمری

[...]

جامی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۵

 

خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم

بی‌خیال تو نباشد نه قیامم نه قعودم

جلوه حسن تو دیدم طمع از خویش بریدم

تا که شد محو در انوار وجود تو وجودم

میکند تازه بتازه سپه حسن شهیدم

[...]

فیض کاشانی
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰ - بخت خفته و دولت بیدار

 

ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم

خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم

آن که می خواست برویم در دولت بگشاید

با که گویم که در خانه به رویش نگشودم

آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت

[...]

شهریار
 
 
sunny dark_mode