×
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۲
بدرد مرده کفن را به سر گور برآید
اگر آن مرده ما را ز بت من خبر آید
چه کند مرده و زنده چو از او یابد چیزی
که اگر کوه ببیند بجهد پیشتر آید
ز ملامت نگریزم که ملامت ز تو آید
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۸
خرم آن روز که دیدار تو پیش نظر آید
ضایع آن عمر که بی دیدن رویت به سر آید
چه خبر مرده دلان را ز خراش جگر من؟
درد جایی ست که پیکان به دل جانور آید
دل گم گشته ما را خبر، ای دوست، چه پرسی؟
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹
نکهت نافه ز انفاس نسیم سحر آید
گویی از غارت آن سلسله نافه گر آید
مویی افتاده ز گیوس تو در دست صبا را
کاین چنین غالیه گستر به همه بوم و بر آید
تویی آن گلبن بیخار که از شوق تماشا
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳ - اشک ندامت
گر به پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید
از در آشتیَم آن مه بیمهر درآید
آمد از تاب و تبم جان به لب ای کاش که جانان
با دم عیسویم این دم آخر به سر آید
خوابم آشفت و چنان بود که با شاهد مهتاب
[...]