گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲

 

هر که سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش

نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش

آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش

وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش

هر که از یار تحمل نکند یار مگویش

[...]

سعدی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

آنکه گشتیم و نجستیم در اطراف جهانش

نیک در خویش چو دیدیم بدل بود مکانش

جذبهٔ عشق چنان برده دوئی را زمیانه

که بخود می‌نگرم دیده چو گردد نگرانش

کسی آگاه از این صحبت من نیست جز آنکو

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode