گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۴

 

خنک آن دم که به رحمت سر عشاق بخاری

خنک آن دم که برآید ز خزان باد بهاری

خنک آن دم که بگویی که بیا عاشق مسکین

که تو آشفتهٔ مایی سر اغیار نداری

خنک آن دم که درآویزد در دامن لطفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۱

 

تو ز هر ذره وجودت بشنو ناله و زاری

تو یکی شهر بزرگی نه یکی بلکه هزاری

همه اجزات خموشند ز تو اسرار نیوشند

همه روزی بخروشند که بیا تا تو چه داری

توی دریای مخلد که در او ماهی بی‌حد

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶

 

نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری

عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری

زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت

کشتن اولیتر از آن که‌م به جراحت بگذاری

تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۷

 

نیک‌بخت است که دارد چو تو یاری و نگاری

من ندیدم به نکورویی و خوبیِ تو باری

خرّم آن دل که بود در سر زلفِ تو قرارش

گرچه در زلفِ پریشانِ تو خود نیست قراری

یوسفِ مصر گر این روی بدیدی چو زلیخا

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۱

 

آرزو می کندم با تو شبی بوس و کناری

باز بر گردن من زلف تو پیچیده چو ماری

گر به گل زار وصالم نبود راه چه بودی

کز صبا یافتمی بویِ عرق چین تو باری

بر درت گر نگذارند که چون حلقه بپایم

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۳

 

رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهاری

چشم مست تو بدان نرگس رعنای خماری

می روی در ره و می گردد جان گرد سر تو

هم بدان گونه که گرد سر گل باشد خاری

تیغ بگذار که باری حق عشقت بگذارم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۸

 

حاجتی هست مرا با تو اگر عذر نیاری

ای صبا خاک در یار بیاری تو ز یاری

تا کی آن لعل شکربار به کام دل اغیار

نمکم چند به داغ دل خسته بگذاری

تشنه بادیه را حالت سیرآب چه داند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode