گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸

 

باز آب شمشیرت از بهار جوشی‌ها

داد مشت خونم را یاد گل‌فروشی‌ها

ناله تا نفس دزدید من به سرمه خوابیدم

کرد شمع این محفل داغم از خموشی‌ها

یا تغافل از عالم یا ز خود نظر بستن

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode