انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۲ - در مطایبه
در جهان چندان که گویی بیشمار
نیستی و محنت و ادبیر هست
وز فلک چندان که خواهی بیقیاس
نفرت آهو و خشم شیر هست
گر ز بالای سپهر آگه نهای
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی استغنا » حکایت مردی که پسر جوانش به چاه افتاد
هر دو عالم را و صد چندان که هست
گر بسایی و ببیزی آنک هست
عطار » اشترنامه » بخش ۱۵ - جواب عیسی علیه السلام سبیحون را
روح را درعاقبت آنجا رهست
تا نه پنداری که راهی کوتهست
عطار » اشترنامه » بخش ۲۴ - رسیدن سالک با پرده چهارم
چند دیگر پردهها اندر رهست
کاین نه راهی خرد و رای کوتهست
عطار » اشترنامه » بخش ۲۴ - رسیدن سالک با پرده چهارم
جایگاهی خوفناک اندر رهست
ره گذارت این زمان آنجاگهست
عطار » اشترنامه » بخش ۲۹ - خاموش شدن سالك وصول از جواب
ای بسا جان ها که ایثار رهست
تانپنداری که راهی کوتهست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۶ - سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را به غلامان خلیفه
باز استادی که او محو رهست
جان شاگردش ازو محو شهست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۸ - قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بینیازی از آن هدیه و از آن سبو
خود جهان آن یک کس است او ابلهست
هر ستاره بر فلک جزو مهست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۶ - تهدید کردن نوح علیهالسلام مر قوم را کی با من مپیچید کی من روپوشم با خدای میپیچید در میان این بحقیقت ای مخذولان
هر شکار و هر کراماتی که هست
از برای بندگان آن شهست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۷۱ - بیان آنک فتح طلبیدن مصطفی صلی الله علیه و سلم مکه را و غیر مکه را جهت دوستی ملک دنیا نبود چون فرموده است الدنیا جیفة بلک بامر بود
همچنانک آرزوی سود هست
آرزوی مرگ بردن زان بهست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۷ - آمدن دوستان به بیمارستان جهت پرسش ذاالنون مصری رحمة الله علیه
زان عجب بیشه که هر شیر آگهست
تا به دام سینهها پنهان رهست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۶ - وحی آمدن به مادر موسی کی موسی را در آب افکن
آنچ در فرعون بود اندر تو هست
لیک اژدرهات محبوس چهست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۳۴ - جواب انبیا علیهم السلام مر جبریان را
سنگ را گویی که زر شو بیهدهست
مس را گویی که زر شو راه هست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۴ - در صفت آن بیخودان کی از شر خود و هنر خود آمن شدهاند کی فانیاند در بقای حق همچون ستارگان کی فانیاند روز در آفتاب و فانی را خوف آفت و خطر نباشد
تاب ابر و آب او خود زین مهست
هر که مه خواند ابر را بس گمرهست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۳ - تشبیه مغفلی کی عمر ضایع کند و وقت مرگ در آن تنگاتنگ توبه و استغفار کردن گیرد به تعزیت داشتن شیعهٔ اهل حلب هر سالی در ایام عاشورا به دروازهٔ انطاکیه و رسیدن غریب شاعر از سفر و پرسیدن کی این غریو چه تعزیه است
روز عاشورا نمیدانی که هست
ماتم جانی که از قرنی بهست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۲ - حکایت در تقریر آنک صبر در رنج کار سهلتر از صبر در فراق یار بود
لا شک این ترک هوا تلخیدهست
لیک از تلخی بعد حق بهست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۴ - منادی کردن سید ملک ترمد کی هر کی در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مهم خلعت و اسپ و غلام و کنیزک و چندین زر دهم و شنیدن دلقک خبر این منادی در ده و آمدن به اولاقی نزد شاه کی من باری نتوانم رفتن
نی ولیکن یار ما زین آگهست
زانک از دل سوی دل لا بد رهست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۴ - وسوسهای کی پادشاهزاده را پیدا شد از سبب استغنایی و کشفی کی از شاه دل او را حاصل شده بود و قصد ناشکری و سرکشی میکرد شاه را از راه الهام و سر شاه را خبر شد دلش درد کرد روح او را زخمی زد چنانک صورت شاه را خبر نبود الی آخره
آدمی اندر بلا کشته بهست
نفس کافر نعمتست و گمرهست
حسینی » کنز الرموز » بخش ۱۴ - در بیان معرفت نفس گوید
بهر این گفت آنکه بینای رهست
حق شناسست آنکه از حق آگهست