رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۳۷
کرد روبه یوزواری یک زَغَند
خویشتن را زان میان بیرون فگند
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۳۸
مرد دینی رفت و آوردش کَنَند
چون همی مهمان درِ من خواست کند
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۳۹
گنبدی نهمار بر برده، بلند
نه ستونش از برون، نه زیر بند
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۴۰
روز جستن تازیانی چون نوند
روز دن چون شست ساله سودمند
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۴۱
روز جستن تازیانی چون نوند
بیش باشد تا تو باشی سودمند
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۶
آب هر چه بیشتر نیرو کند
بند ورغ سست بوده بفگند
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۶
دل گسسته داری از بانگ بلند
رنجکی باشدت و آواز گزند
ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۲۹
عاشقی خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۹
چند گردی گردم ای خیمهٔ بلند؟
چند تازی روز و شب همچون نوند؟
از پس خویشم کشیدی بر امید
سالیان پنجاه و یا پنجاه و اند
مکر و ترفندت کنون از حد گذشت
[...]
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۶
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سختتر گردد کمند
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب سوم - در انتهاء حالت شیخ » فصل اول - در وصیتهای وی در وقت وفات وی » شمارهٔ ۶
عاشقی خواهی کی تا پایان بری
بس کی بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خود و انگارید قند
عطار » منطقالطیر » حکایت طاووس » قصه رانده شدن آدم از بهشت
هاتفی برداشت آوازی بلند
کای بهشتت کرده از صد گونه بند
عطار » منطقالطیر » داستان همای » داستان همای
هدهدش گفت ای غرورت کرده بند
سایه در چین، بیش از این برخود مخند
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
مصطفی گفت ای به همت بس بلند
رو که شیخت را برون کردم ز بند
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن
شهریارش گفت ای پیر نژند
نرخ کن تا زر دهم، خارت به چند
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار عباسه دربارهٔ نفس
این تواند بود، اما آمدند
انبیا این صد هزار و بیست و اند
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار عباسه دربارهٔ نفس
هرک این سگ را به مردی کرد بند
در دو عالم شیرآرد در کمند
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » عابدی که پس از سالها عبادت به نوای مرغی دل خوش کرده بود
شاه مرغانم در آن قصر بلند
چون کشم آخر درین وادی گزند
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت غافلی که عود میسوخت
دیگری گفتش که ای مرغ بلند
عشق دلبندی مرا کردست بند