عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰
هر که را در عشق تو کاری بود
هر سر مویی برو خاری بود
یک زمان مگذار بی درد خودم
تا مرا در هجر تو یاری بود
مست گشتم از تو گفتی صبر کن
[...]
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت عمر که میخواست خلافت را بفروشد
این خلافت گر خریداری بود
میفروشم گر به دیناری بود
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
شرمتان باد، آخر این یاری بود؟
حق گزاری و وفاداری بود؟
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ واسطی که گذارش بر گور جهودان افتاد
دوستداری تو آزاری بود
دوستی او ترا کاری بود
عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۲۴ - الحكایة و التمثیل
زر بسی سختن نه بس کاری بود
چون توان سختن چو بسیاری بود
عطار » مصیبت نامه » بخش هشتم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل
زندهٔ بی مرگ بسیاری بود
گر بمیری زنده این کاری بود
عطار » مصیبت نامه » بخش یازدهم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل
نقد دنیا گرچه بسیاری بود
چون ز دستت رفت مرداری بود
عطار » مصیبت نامه » بخش پانزدهم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل
دام جمله نه دکان داری بود
دام تو در خرقه متواری بود
عطار » مصیبت نامه » بخش هجدهم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
تا در چون حق جهانداری بود
بر در تو آمدن عاری بود
عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و سوم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
گر عدد گردد احد کاری بود
ورنه بی شک رنج بسیاری بود
عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل
آن ازو عجبی و پنداری بود
وین چنین در راه بسیاری بود
عطار » پندنامه » بخش ۷۴ - در بیان رعایت یتیم و نصایح دیگر
علت مردم ز پر خواری بود
خوردن پُر، تخم ِ بیماری بود
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۶ - بیان آنک نفس آدمی بجای آن خونیست کی مدعی گاو گشته بود و آن گاو کشنده عقلست و داود حقست یا شیخ کی نایب حق است کی بقوت و یاری او تواند ظالم را کشتن و توانگر شدن به روزی بیکسب و بیحساب
گرچه هر قرنی سخنآری بود
لیک گفت سالفان یاری بود
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۲۲ - قصهٔ هدیه فرستادن بلقیس از شهر سبا سوی سلیمان علیهالسلام
که آن نظر نوری و این ناری بود
نار پیش نور بس تاری بود
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۴ - در حجره گشادن مصطفی علیهالسلام بر مهمان و خود را پنهان کردن تا او خیال گشاینده را نبیند و خجل شود و گستاخ بیرون رود
بس عداوتها که آن یاری بود
بس خرابیها که معماری بود
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۵
هر که را با تو سر و کاری بود
جان نباشد در رهش خاری بود
دل که در وی زندگی عشق نیست
دل نشاید گفت، مرداری بود
خفتگان از زندگی آگه نیند
[...]