گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲

 

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

ناصرخسرو
 

وطواط » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح شروانشاه فخرالدین ابوالهیجا منوچهر بن افریدون

 

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

وطواط
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲ - آفتاب راد نیست

 

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

کافران را داده مهلت در عقاب

نا فرستاده به عهد او عذاب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

رفت موسی بر بساط آن جناب

خلع نعلین آمدش از حق خطاب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

ای طفیل خندهٔ تو آفتاب

گریهٔ تو کار فرمای سحاب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی فضیلة امیرالمؤمنین عثمان رضی الله عنه

 

هم پیامبر گفت در کشف و حجاب

حق نخواهد کرد با عثمن عتاب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » درتعصب گوید

 

برگرفتی همچو سقا مشک آب

بیوه‌زن را آب بردی وقت خواب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طوطی » حکایت طوطی

 

من نیارم در بر سیمرغ تاب

بس بود از چشمهٔ خضرم یک آب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بط » حکایت بط

 

بط به صد پاکی برون آمد ز آب

در میان جمع با خیرالثیاب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بط » حکایت بط

 

کرده‌ام هر لحظه غسلی بر صواب

پس سجاده باز افکنده بر آب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بط » عقیدهٔ دیوانه‌ای درباره دو عالم

 

هر نگاری کان بود بر روی آب

گر همه زآهن بود گردد خراب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » داستان کبک

 

سنگ ریزه می‌خورم در تفت و تاب

دل پر آتش می‌کنم بر سنگ خواب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت باز » حکایت باز

 

من کجا سیمرغ را بینم به خواب

چون کنم بیهوده روی او شتاب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار

 

گر ز دریا کم شود یک قطره آب

زآتش غیرت دلم گردد کباب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بوتیمار » گفتگوی مرد دیده‌ور با دریا

 

داد دریا آن نکو دل را جواب

کز فراق دوست دارم اضطراب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت کوف » حکایت مردی که پس از مرگ حقه‌ای زر او بازمانده بود

 

بعد سالی دید فرزندش به خواب

صورتش چون موش و دو چشمش پر آب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان

 

تو بدان کانگه که سیمرغ از نقاب

آشکارا کرد رخ چون آفتاب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » حکایت پادشاهی که بسیار صاحب جمال بود

 

گر ترا پیدا شود یک فتح باب

تو درون سایه بینی آفتاب

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

گرچه همچون سایه‌ام از اضطراب

درجهم در روزنت چون آفتاب

عطار
 
 
۱
۲
۳
۵۷
sunny dark_mode