گنجور

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل سابع - حقیقت روح و دل

 

ای دریغا روح قدسی کز همه پوشیده است

پس که دیده‌ست روی او و نام او که شنیده است؟

هرکه بیند در زمان از حسن او کافر شود

ای دریغا کاین شریعت گفتِ ما ببریده است

کون و کان بر هم زن و از خود برون شو تا رسی

[...]

عین‌القضات همدانی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

تا خیال روی او را دیده در تب دیده است

مردم چشمم به خون در اشک ما غلتیده است

تا چرا با شمع رویش آتش تب یار شد

دل چو دود زلف او بر خود بسی پیچیده است

بر لبش هر داغ جانسوزی که بس تبخاله شد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹

 

چشم مردم دیدهٔ ما نور رویش دیده است

لاجرم در دیدهٔ ما همچو نور دیده است

از سر ذوق است این گفتار ما بشنو ز ما

زانکه قول این چنین هرگز کسی نشنیده است

در خیال آنکه نقش روی او بیند به چشم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

تا بنام من زبان خامه ات گردیده است

از نگینم می رود بیرون ز بس بالیده است

بر هوا می افکند هر دم کلاهی از حباب

قطره زین شادی که دریا حال او پرسیده است

من که باشم کس چو من بیقدر یاد آورده ای

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

چشم پوشیدن ز نیک و بد چراغ دیده است

روشنی دل را ز نور دیده ها پوشیده است

با که گردن سازگاری کرد تا با ما کند

بر مراد دانه هرگز آسیا گردیده است؟

سرو را دانی چرا آزاد می گویند خلق

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۴

 

من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است

رنگ آن سیب زنخدان اندکی گردیده است

شمع خامش، شیشه خالی، جام عشرت سرنگون

عرصه بزم تو، میدان شبیخون دیده است

چشمه سوزن محیط بحر نتواند شدن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۵

 

مهربانی از میان خلق دامن چیده است

از تکلف، آشنایی برطرف گردیده است

وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است

جامه ها پاکیزه و دلها به خون غلطیده است

در بساط آفرینش یک دل بیدار نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۶

 

در بهشت است آن که چشمش از جهان پوشیده است

بر سر گنج است پایی کز طلب خوابیده است

گوشه عزلت ز صحبت ها مرا دلسرد کرد

خاک ساحل توتیای چشم طوفان دیده است

دل که چون سی پاره از کثرت پریشان گشته بود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸۰

 

گل ز تیغ غمزه‌اش در خاک و خون غلتیده است

چشم خورشید از غبار خط او ترسیده است

اشک ما در چشم دارد گرد غربت بر جبین

گوهر ما در صدف داغ یتیمی دیده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۲

 

بس که بر آن پیکر سیمین قبا چسبیده است

هر که او را در قبا دیده است، عریان دیده است!

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

گل ندارد تاب دست انداز باد مهرگان

تا خزان آمد، دکان حسن را برچیده است

تا نباشی، یک قدم نتوان برون رفتن به سیر

بی تو، دل گاهی که از خود رفته، برگردیده است

ساغر عیشم که هرگز روی گردش را ندید

[...]

طغرای مشهدی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

بسکه ضعفم از نگاه او بخود بالیده است

در جهان نیستی یارب چسان گنجیده است

گشته نیلی از خط سبز آن بناگوش لطیف

رنگ برروی گلش، روزی مگر گردیده است؟

پیش او هرچند باشد پیش پا افتاده، لیک

[...]

واعظ قزوینی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۰ - پوستین دوز

 

پوستین دوز امرد من دلبر سنجیده است

پوستین بره او گرگ باران دیده است

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است

نکهت گل در هوا ابری زهم پاشیده است

گرنه طاق ابرو مردانه اش را دیده است

از خجالت خویش را محراب چون دزدیده است

شیشهٔ افلاک ترسم بیند آسیب شکست

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۸

 

تا حیرت خرام تو سامان دیده است

چندین قیامت از مژه‌ام قد کشیده است

این ماو من‌کزاهل جهان سرکشیده است

از انفعال آدم و حوا دمیده است

آزادم از توهّم نیرنگ روزگار

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۹

 

تا ز آغوش‌وداعت داغ حیرت‌چیده است

همچوشمع‌کشته‌در چشمم‌نگه‌خوابیده‌است

باکمال الفت از صحرای وحشت می‌رسم

چون سواد چشم آهو سایه‌ام رم دیده است

جیب و دامانی ندارد کسوت عریانی‌ام

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۰

 

جنس موهومم دکان آبرویی چیده است

هیچ هم در عالم امید می‌ارزیده است

در جناب حضرت شاه سلیمان بارگاه

ناتوان موری خیال عرضی اندیشیده است

زین سطوری چندکزتسلیم دارد افتخار

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱

 

در جنونم موی سر سامان راحت چیده است

خاک این صحرا لب خش‌که را لیسیده است

تاگل محرومی ازگلزار وصلت چیده است

سایهٔ بیدی سراپای مرا پوشیده است

سخت بیدردی‌ست دست‌از دامنت برداشتن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲

 

بازم به دل نوید صفایی رسیده است

از پیشگاه آینه صبحی دمیده است

این صیدگاه‌کیست‌که از جوش‌کشتگان

بسمل چو رنگ در جگر خون تپیده است

گل جام خود عبث به شکستن نمی‌دهد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳

 

جنس ما با این‌کسادی قیمتی فهمیده است

وین حباب پوچ خود را باگهر سنجیده است

هرکس از سیر بهار بیخودی آگاه نیست

دیده هرجامحو حیرت می‌شدگل چیده است

بوالهوس نبود حریف عرصه‌گاه جلوه‌اش

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode