گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست

صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست

گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار

یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست

خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

کس به چشمم در نمی‌آید که گویم مثل اوست

خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست

هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند

آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست

جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع

[...]

سعدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

من به قول دشمنان هرگز نگیرم ترک دوست

کز نکورویان اگر بد در وجود آید نکوست

گر عرب را گفتگوئی هست با ما در میان

حال لیلی گو که مجنون همچنان در جستجوست

چون عروس بوستان از چهره بگشاید نقاب

[...]

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶

 

مشک ریزان می‌جهد، باد صبا از کوی دوست

شاخه‌ای گویی ربودست، از خم گیسوی دوست

دوست می‌دارم نسیم صبح، راکو، در هوا

تا نفس می‌‌آیدش، جان می‌دهد بر بوی دوست

دوست را هر دو جهان، گرچه هوا دارند و من

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

حلقه بر در میزند هر دم خیال روی دوست

گوش دار این حلقه را ای دل گرت سودای اوست

صبحگاهی می گرفتم عقد گیسویش به خواب

زان زمان دست خیالم تا به اکنون مشگ بوست

دل که چون گویست در میدان عشق آشفته حال

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

مطلع حسن جمال است آفتاب روی دوست

حسن مطلع بین که در مطلع حدیث روی دوست

آن خط از رحمت به خط سیر آمد آبتی

از زبان بیدلان تفسیر این آبت نکوست

ورد صبح و ذکر شامم وصف آن رویست و مو

[...]

کمال خجندی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

الله الله این چه نور است آفتاب روی دوست

این چنین رویی به وجه الله اگر آری نکوست

چشم من جز روی او، روی که آرد در نظر؟

کآنچه می آید به چشمم در حقیقت روی اوست

می دمد بوی خوش باد صبا جان در تنم

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

لوح محفوظ است پیشانی و قرآن روی دوست

«کل شی ء هالک » لاریب اندر شأن اوست

چشمه حیوان کز او شد زنده جاوید خضر

در بهشت روی او دیدم روان آن چارجوست

کی تواند یافت از ماهیت معنی خبر

[...]

نسیمی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

بوی جان میآید از باد صبا، این بو چه بوست؟

مشک را این حد نباشد، نکهت گیسوی اوست

چیست بو؟ واقف شدن از سر محبوب ازل

آنکه چون آیینه با ذرات عالم روبروست

جمله عالم بما پیداست، ما آیینه ایم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

عرصه عالم بما پیداست، ما پیدا بدوست

جمله ذرات جهان را رو بدان روی نکوست

مست دیدارند ذرات جهان بر طور عشق

در دل هر ذره ای صد آتش از سودای اوست

حسن عالم گیر او هرجا بنوعی جلوه کرد

[...]

قاسم انوار
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۳۰ - شیخ سعدی فرماید

 

کس بچشمم در نمیآید که گویم مثل اوست

خود بچشم عاشقان صورت نبندد غیر دوست

جز قبا و پیرهن نبود بعالم یارو دوست

تن درون پوستین باشد بسان مغزو پوست

با وجود دگمه در در گریبان هر که او

[...]

نظام قاری
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۴

 

خرم آن دلداده محروم از دیدار دوست

کز پس دیوار حرمان گوش بر گفتار اوست

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

کاسه چشم من از شوق گل رخسار دوست

لاله رنک از خون دل گشت و سیاهی داغ اوست

از دل لیلی چو بیرون نیست مجنون یک نفس

طعنه بر مجنون مزن با خویش اگر در گفتگوست

آرزوی خرمی هرگز نگنجد در دلم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در شجاعت شاه اسمعیل گوید

 

شاه روشندل که ریزد خون دشمن بهر دوست

قرص خورشید فلک بهر کمر شمشیر اوست

شاه اسماعیل حیدر آنکه در روز مصاف

تیغ او بهر خلاف از اژدها برکند پوست

موج گوهرچین بود بر روی تیغش از غضب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » اشعار ترکیبی » شمارهٔ ۱ - ترکیب بند در نعت حضرت رسالت و ایمه اثنا عشر

 

گر علی موسی الرضا نورش بود و اصل زدوست

شبچراغی چون تقی دارد که نور روز ازوست

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

نیست ما را هیچ فکری جز لقای روی دوست

آفرین بررای درویشی که در فکر نکوست

زلف و رویت نیست تنها آرزوی ما و بس

مشتری و ماه را شبرو شدن زین آرزوست

عاشقی را باید از باد صبا آموختن

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

جمله عالم رو بما دارند و مارا روبدوست

وربمعنی روشناسی جمله رو خودروی اوست

نیست جانت را مشامی ورنه آفاق جهان

از نسیم طره عنبر فشانش مشکبوست

پرده رویش بعالم نیست جز وهم و خیال

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱

 

ای که داری حسن جان افزای دوست

دررخ خوبان نظرکن بین که ظاهر حسن اوست

گر همی خواهی عیان بینی جمال روی یار

دل ز فکر غیر خالی کن که پیدا اندروست

پرشد از نور تجلی جمالش کاینات

[...]

اسیری لاهیجی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

نیست بیرون و درونم ذره‌ای خالی ز دوست

صورتم آیینهٔ معنی و معنی عین اوست

آنچنان با دوست یکتایم که چون مجنون زار

هیچ غیر از دوست نبود گر برون آیم ز پوست

حسن روز افزون یار و عشق خرمن‌سوز من

[...]

بابافغانی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

هست ما را زندگی از جوهر شمشیر دوست

روح ما گر هست جوهر جوهر شمشیر اوست

عالمی دارم که مستغنیست از مهر فلک

روز و شب روشن ز مهر گلرخان ماه روست

گرچه ما را کشت تیر او ز بدحالی رهاند

[...]

فضولی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode