گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

گفتم از تو بر دلم هر دم کم از صد غم مباد

زیر لب خندید و گفتا بیش باد و کم مباد

گفتمش سررشته کارم شد از زلف تو گم

گفت کار کس چنین آشفته و در هم مباد

گفتمش بهر تو می ریزم ز مژگان در اشک

[...]

جامی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

زندگانی بی غم عشق بتان یکدم مباد

هر که این عالم ندارد زنده در عالم مباد

باد عمرم آن قدر کز شاخ وصلت برخورم

ور نمی‌خواهی تو برخورداریم آن هم مباد

بی‌خدنگت یاد دارم صد جراحت بر جگر

[...]

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode