گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۴

 

گر تو خلوتخانهٔ توحید را محرم شوی

تاج عالم گردی و فخر بنی آدم شوی

سایه‌ای شو تا اگر خورشید گردد آشکار

تو چو سایه محو خورشید آیی و محرم شوی

جانت در توحید دایم معتکف بنشسته است

[...]

عطار
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳۱

 

ترک عجب و کبر کن تا قبله عالم شوی

سیرت ابلیس را بگذار تا آدم شوی

گرچه تلخی، دامن اهل صفایی را بگیر

تا مگر شیرین به چشم خلق چون زمزم شوی

روی پنهان کن که خار تهمت ابنای دهر

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۲

 

بنده عالم چرا از بهر ده درهم شوی؟

بنده یک خواجه شو، تا خواجه عالم شوی؟!

داد خود بستان ز آیین تواضع، ای جوان

کاین سعادت نیست ممکن چون ز پیری خم شوی

نطفه از پشت پدر، صورت نبندد بی سفر

[...]

واعظ قزوینی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

بر رخ هر آرزو در بند تا محرم شوی

دیده پوش از سیر باغ خلد تا آدم شوی

می‌کند از ترک لذت موم جا در چشم داغ

دل ز وصل انگبین بردار تا مرهم شوی

زد حباب از خودنمایی خیمه از دریا برون

[...]

قصاب کاشانی
 
 
sunny dark_mode