گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٣۵ - در تعریف شادیاخ

 

یا رب این باغ ارم یا شادیاخ خرم است

یا رب اصطرخ است این یا چشمه سار زمزم است

عکس شاخ یاسمین بر آب اصطرخش ببین

راست گوئی اطلسی نیکو بگوهر معلم است

هر نسیمی کز ریاض راحت افزایش وزد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١١٨

 

در زبان فارسی فرقی میان دال و ذال

یاد گیر از من که این نزد افاضل مبهم است

پیش ازو در لفظ مفرد گر صحیحی ساکن است

دال خوان آن را و باقی که ذال معجم است

ابن یمین
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۸

 

تاج بخش خسروان شاهی کز آب تیغ او

جویبار مملکت پیوسته سبز و خرم است

رای او را زین زر بر پشت صبح اشهب است

قهر او را داغ کین بر ران شام ادهم است

نجم سیار از شهاب تیغ او یک پرتو است

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در لافتی

 

آنکه ذات او مقدم بر وجود عالم است

بهر ایجاد وجود او وجود آدم است

سلمان ساوجی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

گرچه ماه نو به شوخی بی نظیر عالم است

لیک در خوبی ز ابروی تو بسیاری کم است

گرنه دزد نقد قلب ماست زلف شب روَت

از چه معنی اینچنین آشفته حال و درهم است

گوشهٔ خاطر بپرداز ای دل از سودای جان

[...]

خیالی بخارایی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۵

 

هر پسر کو از پدر لافد نه از فضل و هنر

فی المثل گر دیده را مردم بود نامردم است

شاخ بی بر گرچه باشد از درخت میوه‌دار

چون نیارد میوه بار اندر شمار هیزم است

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

بی جمالت صوت مطرب مایه درد و غم است

بی رخ گل نغمه بلبل نفیر ماتم است

کی به قانون طرب گردد مرا آهنگ راست

اینچنین کز بار دل چون چنگ پشت من خم است

بر رخت خوی هست عکس قطره های اشک من

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

ساقیا می ده که صحرا سبز و بستان خرم است

توبه ای کامروز نشکسته ست در عالم کم است

از زجاجی جام می ریزد ز یکدیگر فرو

گرچه همچون سنگ اساس توبه ما محکم است

یاد کن جم را چو نوشی باده عشرت که جام

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

اینچنین عالی بنا در عرصه عالم کم است

کس نکرد اینسان بنایی تا بنای عالم است

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

چشم مست گر کشد هر گوشه خلقی در غم است

گوشه‌گیر آن را چه غم گر کار عالم در هم است

در وفاداری رخ زرد مرا بشناس تو

زان که اکسیر وفا بسیار در عالم کم است

کی ز تنهایی به تنگ آیم من مجنون‌صفت

[...]

اهلی شیرازی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

سجده خاک نجف مرغوب اهل عالم است

چون نباشد سجده گه جایی که خاکش آدم است

قدر خواهی سیر صحرای نجف کن کز شرف

بام رفعت را صفوف نقش ریکش سلم است

فیض جویی روی نه بر ریک دریای نجف

[...]

فضولی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - تهنیت نوروز و مدح حسین‌خان شاملو

 

ما گلستان زاده‌ایم اما نصیب ما غم است

بر خلایق عید و نوروز است و بر ما ماتم است

فصیحی هروی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

سینه ریشان ترا تیغ شهادت مرهم است

بر گل زخم شهیدان تو طوفان شبنم است

دل درون سینه ی من کعبه ی ویرانه ای ست

آستینم از سرشک دیده چاه زمزم است

در کمین صد چشم از هر چشم دارد آسمان

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۶

 

زهر در ساغر مرا از سیر ماه و انجم است

آسمان پر کواکب شیشه پر کژدم است

چرخ معذورست در افشردن دلهای خلق

نخل ماتم تازه رو از آب چشم مردم است

کار نادان می شود مشکل تر از تدبیر خویش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۷

 

ریشه ما در زمین خاکساری محکم است

گلبن امید ما در چار موسم خرم است

دامن محشر به فریاد سرشک ما رسد

آستین تنگ میدان، گریه ما را کم است

چشم جود از روشنان عالم بالا مدار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۲

 

نغمه های جانفزا در پرده نی مدغم است؟

یا دم روح القدس در آستین مریم است

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

هست خفت گرمی یاران بهر کو آدم است

اهل همت را بسر، دست نوازش چون یم است

سربلندی آرزو داری، سخاوت پیشه کن

کاین علم را، ریزش باران احسان پرچم است

فکر عمری کن، اگر کوته نمیسازی امل

[...]

واعظ قزوینی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷۱

 

در چمنزار عطایت بحر و کان یک شبنم است

همچو باغ دلکشا دهر از جمالت خرم است

این ندا از چرخ مینا فام هر صبحدم است

گرچه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

رفتی و حال دل از بسیاری غم درهم است

در چمن هر شاخ گل دور از تو نخل ماتم است

حرف بی مغزی بریزد گر ز نوک خامه ای

دلنشین ساده لوحان همچو نقش خاتم است

عذرخواهی چاره باشد خاطر رنجیده را

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴

 

در خیال‌آباد راحت آگهی نامحرم است

جلوه‌ننماید بهشت آنجاکه جنس‌آدم است

در نظرهاگرد حیرت در نفسها شور عجز

سازبزم زندگانی را همین زبر وبم است

پادشاهی در طلسم سیر چشمی بسته‌اند

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode