گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

چشم مخمور تو تا در خواب مستی خفته است

از خمار چشم مستت، عالمی، آشفته است

سنبلت را بس پریشان حال می‌بینم، مگر

باد صبح، از حال من، باوی حدیثی گفته است؟

چشم بد دور از گل رویت، که در گلزار حسن

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

دل ز زلف و خال خوبان نیره و آشفته است

خانه را چون دوست بانو لاجرم نارفته است

پرده از عارص فکندی راز ما شد آشکار

آب روشن هرگز از کس راز دل نهفته است

جز به پویت کی گشاید دل در آن بند در زلف

[...]

کمال خجندی
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۹ - باور مکن

 

گر وزیری گفت کز تیمار خلق آشفته است

بشنو و باور مکن، زیرا که هذیان گفته است

رهی معیری
 
 
sunny dark_mode