گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

 

هر کسی را می‌نوازد لطف و خاطر جستنت

چون به نزد ما رسی، با خاطر آید جستنت

امشبم داغی نهادی از جفا بر دل، کزو

سالها نتوان، اگر روزی بباید شستنت

من ترا میخواهم از دنیا، بهر منزل که هست

[...]

اوحدی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

ناز برگیرد کمان در وقت ترکش بستنت

فتنه پاکوبان شود هنگام ابرش جستنت

لاله آتشناک رویاند ز آب و خاک دشت

ز آب خوی رخساره از گرد سواری شستنت

پیش دست و قبضه‌ات میرم که خوش مردم کش است

[...]

وحشی بافقی
 
 
sunny dark_mode