×
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۷
گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی
سخت زود از چرخ گردان، ای پسر، سر بر کنی
دیگرت گشته است حال تن ز گشت روزگار
همچو حال تن سزد گر حال جان دیگر کنی
پیش ازان تا این مزور منظرت ویران شود
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - فی مدح الشیخ الاعظم سلطان اعاظم المشایخ مرشد الحق و الدین ابواسحق الکازرونی قدس سره
خاک این درگاه را گر زانک تاج سر کنی
از تکبر فخر بر شاهان بحر و بر کنی
ور چو خواجو آستانش را بمژگان تر کنی
دامن جانرا ز آب دیده پر گوهر کنی
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱
چون شود با ما اگر رسم ستم کمتر کنی
اندکی این جور را با عاشق دیگر کنی
غازه ای از خون ما بر چهره خود کن نگار
چون ز بهر ناسزایان خویشرا زیور کنی
لختی از این سوخته دل نه بخوان بهر کباب
[...]
ملکالشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۴ - غزل
روی ماهت ر ببین تا عشقم باور کنی
رنگ زردم ر ببین تا جورت کمتر کنی
نیصب شو وخت که بوی زلفهات ر مشنوم
گر ببینی روز مور خاک سیا ور سر کنی
زلف کر نیلیر ازی بیشتر مزن قیچی که واز
[...]