امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱
بر بناگوشت بلای خط که سر بر میکند
جزو جزو عاشق بیچاره ابتر میکند
سرو کز بالای خود در سر کند باد، آن مبین
آن نگر کِش باد پیشت خاک بر سر میکند
چند گویی پیشت آیم، وه که چون تو یوسفی
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - فی مدح سلطان الاعظم الشیخ ابواسحق طاب مثواه
آنک از کان هر زرو گوهر که سر بر می کند
پیش دست کان یسارش خاک بر سر می کند
جود اوکی بحر اخضر را نپوشد هر نفس
جامه ی سیمابی موجش که در بر می کند
چون صبا از محمر اخلاق او دم می زند
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » ترکیببند » شمارهٔ ۱
باد عُنفت چشمه خور را مکدّر می کند
خاک پایت توتیا در چشم اختر می کند
ابر دست گوهرافشان تو در روز عطا
آستین آرزو پر درّ و گوهر می کند
قدّ تو بر هفت مسند چار بالش می زند
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱
هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر میکند
سوزش اندر هر سری سودای دیگر میکند
با کمال خویشتن بینی، نمیدانم چرا؟
هر زمان آیینه را با خود برابر میکند
صورت ماهیت رویش نمیبیند کسی
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲
بوی زلف او دماغ جان معطر میکند
یاد روی او چراغ دل منور میکند
یک جهان دیوانه در زنجیر دارد زلف او
که به سر خود هریکی سودای دیگر میکند
صورت ماهیت رویش نبیند هر کسی
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - در مدح سلطان اویس
وصف ماه من چو شعری را منور میکند
آفتاب از مطلع آن شعر سر بر میکند
لعل را لعل سبک روحش همی دارد گران
قند را لعل شکرریزش مکرر میکند
چشم مستش کرد با جانم بدور لعل او
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۶۶ - لاادری قائله
بوی گیسویت دماغ جان معطر میکند
دیدن رویت چراغ دل منور میکند
منعمی گر جامههای کهنه در پوشد گداست
خلعت فاخر فقیر انرا توانگر میکند
همتم از تاج فقر بایزیدی وادهمی
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴
ماه من از جامه خواب مهر سر بر میکند
خلعت مخموری خورشید در بر میکند
یار جایی تا کمر در زر نهان چون آفتاب
عاشق بیچاره جایی خاک بر سر میکند
خاک مرد از کیمیای عشق زر گردد ولی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶
اجتناب از آهم آن مغرور خود سر میکند
پادشاهست احتراز از گرد لشکر میکند
بر تن غمپرور عاشق نشان بوریا
از برای خط زخمش کار مسطر میکند
ترک آسایش اگر لذت ندارد پس چرا
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱
آنکه در پیری می عشرت به ساغر میکند
در کنار بام، مستی چون کبوتر میکند
گفتگوی مردم دیوانه دارد تازگی
تا سخن سر میکند، صد کس قلم سر میکند
از حقارت ننگرند اهل نظر سوی کسی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۹
مست ناز من ز ساغر تا لبی تر میکند
از لب میگون دو چندان می به ساغر میکند
بلبل از افغان رنگین سرخ دارد روی باغ
بوستانپیرا دهان غنچه پر زر میکند
صبح پیری کرد خواب غفلت ما را گران
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۰
تشنه جانان را کجا سیراب ساغر میکند؟
ریگ در یک آب خوردن بحر را بر میکند
شمع ما تا سیلی دست حمایت خورده است
میفشاند اشک گرم و یاد صرصر میکند
شکوه را در دل مکن پنهان که این آتشعنان
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۱
سیرچشمی تنگدستان را توانگر میکند
موم را این بحر گوهرخیز عنبر میکند
داغ دارد سینهام را بیقراریهای دل
این سپند شوخ خون در چشم مجمر میکند
لعل سیرابش کجا دارد غم لبتشنگان؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۲۲
روح را با تن شکمپرور برابر میکند
بادبان را کشتی پربار لنگر میکند
تخم نیکی را زمین پاک اکسیر بقاست
قطره آبی که نوشد تیغ جوهر میکند
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹
شوق چون در عرض حالم خامه را سر میکند
نامه در کف جلوة بال کبوتر میکند
گردبادم جلوه دارد بر لب، از بس نالهام
از غبار خاطر امشب خاک بر سر میکند
نالة من شعله را در خاک میپیچد نفس
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷
کی دگر دیوانه ما با قبا سر میکند؟
جامه از مصحف اگر پوشد، که باور میکند؟!
ناروایی، تا نباشد نام عشقی بر سرت!
بر سر، ای دل، داغ کار سکه بر زر میکند
یاری خردان برد، کار بزرگان را ز پیش
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۳۲ - کرنایی
شوخ کرنایی دهان خود پر از زر می کند
هر شب از فریاد گوش عاشقان کر می کند
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳
آنچه با دل چشم آن ترک ستمگر می کند
نامسلمانم اگر کافر به کافر می کند
با هوای نفس کی آرام دل حاصل شود
اضطراب بحر را صرصر فزونتر می کند
گشته ام هم بزم بی باکی که از شوخی مدام
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۴
شور اشکم گر چنین راه تپش سر میکند
تردماغیهای دریا نذر گوهر میکند
حسرت جاوید هم عیشیست این مخمور را
جام میگردد اگر خمیازه لنگر میکند
کاش با آیینهسازیها نمیپرداختیم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۴
درگلستانیکه حسنش جلوهای سر میکند
گل ز شبنم دیدهٔ حیران ساغر میکند
بیتو طفل اشک مشتاقان ز درد بیکسی
گر همه در چشم غلتد خاک بر سر می کند
همچو اشکم حسرت اندیش نثار راه تست
[...]