گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۵

 

صبح ملک از مشرق اقبال سر بر می زند

نور خورشیدش علم بر چرخ اخضر می زند

هر نفس گردون غرامتهای دیگر می کشد

هر زمان دولت بشارتهای دیگر می زند

آسمان روی زمین را حسن جنت می دهد

[...]

سید حسن غزنوی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح فخرالملک

 

شاه انجم چون ز برج جدی سر برمی‌زند

شدت سرما دم از تأثیر اختر می‌زند

در سر گیتی سحاب از برف چادر می‌کشد

در رخ گردون غمام از برق خنجر می‌زند

فرش گیتی را بخار از یشم تزئین می‌دهد

[...]

امامی هروی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

چون نبات از شکر میگونش سر بر میزند

عقل پندارد که طوطی بر شکر پر میزند

چون رقم پیدا شود از مشک بر کافور او

شام پنداری سر از حبیب سحر بر میزند

عارض او زیر خوی از تاب می گوئی مگر

[...]

ابن یمین
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

چشم مخمور تو مستان را به هم بر می‌زند

شور عشقت، عاشقان را حلقه بر در می‌زند

دل همی نالد چو چنگ عشق تیز آهنگ او

در دل عشاق هر دم راه دیگر می‌زند

چشم عیارت به قصد خون خلقی، دم به دم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - برج سلطنت

 

چشم او هر لحظه مستان را به هم بر می‌زند

شور عشقش عاشقان را حلقه بر در می‌زند

پشت من در عشق رویش راست چون چنگ است خم

هر زمان زان روی بر من راه دیگر می‌زند

چون نورزم مهر در رخش کانوار مهر

[...]

سلمان ساوجی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

ترک چشمت بی‌سپاه حُسن خنجر می‌زند

تا هنوز از جانب رویت چه سر بر می‌زند

دل که محبوس است بی‌روی تو در زندان غم

می‌گشاید چون خیال عارضت در می‌زند

ساغر می می‌زند بر شیشهٔ تزویر سنگ

[...]

خیالی بخارایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۳

 

با دهان خشک هرکس خندهٔ تر می‌زند

ساغر تبخاله‌اش پهلو به کوثر می‌زند

سیر چشمان را نسازد تنگدستی دربه‌در

حلقه خود را از تهی چشمی به هر در می‌زند

می‌کند خاکسترم در لامکان پرواز و شوق

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

باز از مرغان دلم حرف سمندر می‌زند

پیک آهم شعله جای نامه بر سر می‌زند

با خیال روی شیرین هرکه گیرد خلوتی

روح فرهادش ز غیرت حلقه بر در می‌زند

شرح احوال اسیران سر بسر سوز دل است

[...]

قدسی مشهدی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

آن که پشت دست رد بر نقره و زر می‌زند

سکهٔ همت به روی مهر و اختر می‌زند

می‌شود یا زلف خط یا کاکل سرگشته‌ای

از چراغ بخت ما دودی که سر برمی‌زند

برزخ دریا نه موج است این که از تعجیل عمر

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode