مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹
رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما
چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما
صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر
صحت جسم تو بادا ای قمرسیمای ما
عافیت بادا تنت را ای تن تو جانصفت
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸
روشن است از نور رویش دیدهٔ بینای ما
خلوت میخانهٔ عشق است دایم جای ما
آفتابی در ازل خوش سایه ای برما فکند
تا ابد روشن بُود این روی مه سیمای ما
ذوق ما داری بیا با ما در این دریا در آ
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹
روشنست از نور رویش دیدهٔ بینای ما
درهٔ بیضا بود غواص این دریای ما
جملهٔ عالم وجودی یافته از جود او
خوش بود این خلقت او راست بر بالای ما
گر دوای درد دل خواهی در این دریا نشین
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰
گل درین گلشن کجا دارد سر پروای ما
خار هم از سرکشی کی می رود در پای ما
گر به مستی آرزوی ابر و باران میکنم
سنگ میبارد ز ابر پنبه بر مینای ما
در شکست ما فراقت هیچ تقصیری نکرد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶
راز دل را می توان دریافت از سیمای ما
نشأه می تابد چو رنگ از پرده مینای ما
قهرمان عدل چون پرسش کند روز حساب
از بهشت عافیت خاری نگیرد پای ما
گرچه او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۲
گشت یکشب در میان، وصل بت رعنای ما
کربلایی شد پلاس تیرهبختیهای ما!
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴
گر چنین بالد ز طوف دامنت اجزای ما
بر سر ما سایه خواهدکرد سرتا پای ما
بینفس در ظلمتآباد عدم خوابیدهایم
شانه زنگیسو، سحر انشاکن از شبهایما
جهد ما مصروفیک سیرگریبان است وبس
[...]