گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۹

 

ساخت بغراقان به رسم عید بغراقانیی

زهره آمد ز آسمان و می‌زند سرخوانیی

جبرئیل آمد به مهمان بار دیگر تا خلیل

می‌کند عجل سمین را از کرم بریانیی

روز مهمانی است امروز الصلا جان‌های پاک

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۰

 

ای بداده دیده‌های خلق را حیرانیی

وی ز لشکرهای عشقت هر طرف ویرانیی

ای مبارک چاشتگاهی کآفتاب روی تو

عالم دل را کند اندر صفا نورانیی

دم به دم خط می‌دهد جان‌ها که ما بنده توایم

[...]

مولانا
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۲

 

ای مرا از عشق تو در کار خود حیرانیی

در بیابان تمنای تو سرگردانیی

قصه دشوار هجر از مردن آسان شد مرا

باشد آری بعد هر دشواریی آسانیی

ماند بر خوان غم از من استخوانی چند و بس

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode