گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

جان به لب داریم و همچون صبح خندانیم ما

دست و تیغ عشق را زخم نمایانیم ما

می توان از شمع ما گل چید در صحرای قدس

زیر گردون چون چراغ زیر دامانیم ما

بر بساط بوریا سیر دو عالم می کنیم

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۳

 

حرف عشق دوست را افسانه می دانیم ما

سایه های بید را دیوانه می دانیم ما

قصه شیرین مجنون یک حدیث درد ماست

عاشقی را در پر پروانه می خوانیم ما

اسیر شهرستانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱

 

زین گلستان درس دیدارکه می‌خوانیم ما

اینقدر آیینه نتوان شدکه حیرانیم ما

سنگ این‌کهسار آسایش خیالی بیش نیست

از زمینگیری همان آتش به دامانیم ما

عالمی را وحشت ما چون سحرآواره‌کرد

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode