گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷۰

 

گرد باد دامن صحرای بی سامانیم

هیچ کس را دل نمی سوزد به سرگردانیم

چون فلاخن سنگ باشد شهپر پرواز من

هست در وقت گرانیها سبک جولانیم

گرچه چیزی در بساطم نیست غیر از درد و داغ

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸

 

برده است از بسکه فکر آن نگار جانیم

گشته موی کاسه زانو خط پیشانیم

این رگ گردن که من از اهل دانش دیده ام

می توان برد ای فلاطون رشک بر نادانیم

در محبت بر نمی آید بلا با صبر من

[...]

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۵

 

آسمان را رحم می آید به سرگردانیم

دل به درد آید قناعت را ز بی سامانیم

محو دیدار تو را چشم تماشا در دل است

داغها دارد دل نظاره از حیرانیم

حلقه دام بلا نقش پی فرزانه بود

[...]

اسیر شهرستانی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹

 

خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم

جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم

بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق

نامه می‌کردم گر از روی وفا می‌خوانیم

غیر غم حاصل ندیدم ز آشنایی‌های تو

[...]

فروغی بسطامی
 
 
sunny dark_mode