گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

وه که آن ترک پری پیکر مرا دیوانه کرد

آشنا ناگشته از عقل و خرد بیگانه کرد

هر مسلمانی که شکل آن بت بدکیش دید

پشت بر محراب و مسجد روی بر بتخانه کرد

آن که هر جا قصه لیلی و مجنون خواندی

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۵

 

پیش اغیار آن پریرخ تا دو سنبل شانه کرد

هردو عالم را پریشان بر دل دیوانه کرد

روی و مویش فتنه اما چشم او مردم کش است

با شهیدان هرچه کرد آن نرگس مستانه کرد

نام من از گوشه گیری گم چو مجنون گشته بود

[...]

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۷

 

ناله نی بند بندم را زهم بیگانه کرد

این صفیر آتشین جان مرا پروانه کرد

تا قیامت جوهر تیغ زبانها می شود

عشق چون فرهاد و مجنون هر که را افسانه کرد

پیش آن لبها که نی در ناخن شکر شکست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۹۰

 

ناله من بزم عشرت را مصیبتخانه کرد

اشک شور من نمک در دیده پیمانه کرد

تازه شد زخم هواداران، مگر باد صبا

زلف مشکین ترا در دامن خود شانه کرد؟

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۴۵ - جامه باف

 

جامه باف امرد خط رخسار خود را شانه کرد

عشقبازان را اصول شانه اش دیوانه کرد

سیدای نسفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۴

 

حرف پیری داشتم لغزیدنم دیوانه کرد

قلقل این شیشه رفتار مرا مستانه کرد

با رطوبتهای پیری برنیامد پیکرم

از نم این برشکال آخر کمانم خانه کرد

دل شکستی دارد اما قابل اظهار نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹

 

ای خوشا رندی که رو در ساحت می‌خانه کرد

چارهٔ دور فلک از گردش پیمانه کرد

سال ها کردم به صافی خدمت میخانه را

تا می صاف محبت در وجودم خانه کرد

دانهٔ تسبیح ما را حالتی هرگز نداد

[...]

فروغی بسطامی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی فاطمة الزهراء سلام الله علیها » شمارهٔ ۴ - فی رثاء الصدیقة الطاهرة سلام الله علیها

 

بیت معمور ولایت را اجل ویرانه کرد

آنچه را با خانه صد چندان بصاحبخانه کرد

شمع روی روشن زهرا چه آنشب شد خموش

زهره ساز و نغمۀ ماتم در آن کاشانه کرد

آه جانسوز یتیمان اندر آن ماتم سرا

[...]

غروی اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

هر که با او آشنا شد خود ز خود بیگانه کرد

یافت هر کس گنج در خود خویشرا ویرانه کرد

جلوهٔ لیلای لیلی کرد مجنون اسیر

خلق پندارند حسن لیلیش دیوانه کرد

نازم آن کامل نظر ساقی که اندر بزم عام

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode