ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۵۷
حال عالم سر بهسر پرسیدم از فرزانهای
گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانهای
گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟
گفت: یا کوریست یا کریست یا دیوانهای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳
گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانهای
با همه کس آشنا با ما چرا بیگانهای
ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینهایم
تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانهای
شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰ - من کهام!
من کیام رسوای شهر و عاشق دیوانهای
آشنا با هر غمی وز خویشتن بیگانهای
هم شوم شاد از غمش کاو در دلم منزل گرفت
هم شوم غمگین که او جا کرد در ویرانهای
ترک شهرآشوب من در کشوری منزل نکرد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶
ای ثنا و مدح تو در لفظ هر فرزانه ای
خویش کرده مکرمات تو زهر بیگانه ای
افتخار خاندان جد خویشی در نسب
کی بود چون خاندان جد تو هر خانه ای
آنچه در توست از بزرگی کی بود در غیر تو
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۶
شعله زد شمع جمال او ز دولتخانهای
گشت در هر دو جهان هر ذرهای پروانهای
ای عجب هر شعلهای از آفتاب روی او
گشتت زنجیری و در هر حلقهای دیوانهای
هر که با هر حلقه در دنیا نیفتاد آشنا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۹
پیش شمع نور جان دل هست چون پروانهای
در شعاع شمع جانان دل گرفته خانهای
سرفرازی شیرگیری مست عشقی فتنهای
نزد جانان هوشیاری نزد خود دیوانهای
خشمشکلی صلحجانی تلخرویی شکری
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۶
دیدهای در عشق چون مجنون دگر دیوانهای
هان بیا بنگر مرا آشفته بر جانانهای
وحشیی بینی ملولی، سرگرانی، دلسبک
ترک مردم کرده و خو کرده در ویرانهای
ممتحن بیخویشتن، غمخوارهای، بیچارهای
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۷
کیست پیرِ عاقلان در کویِ تو دیوانهای
چیست شمعِ آسمان با رویِ تو پروانهای
مادرِ دوران نزاید بعد از این مانندِ تو
کی به دست آید چو تو از انس و جان جانانهای
من به بیداری نمیدارم توقّع کاشکی
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۲
آشنایی جمله را، با من چرا بیگانهای؟
خانهپرداز من و با دیگران همخانهای
هر دو عالم در سر کار تو کردم، گر چه تو
خود نمیگویی که هستی در دو عالم یا نهای؟
شد دلم ویران ز سنگانداز هجرانت، ولی
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۱۷
دوش خوردم از شراب عشق او پیمانهای
گشت عقلم بیقرار و بیدل و دیوانهای
آشنایی کرد با من عشق عالم سوز او
گشتم از دین و دل و جان و خرد بیگانهای
روح قدسی مست گردد عقل دیوانه شود
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۹
ای تو را چون من به هر ویرانهای دیوانهای
پیش ماه عارضت شمع فلک پروانهای
محنت یعقوب از درد و غم من شمهای
قصه یوسف به دور خوبیت افسانهای
نقد جان و دل نه بهر خویش میخواهیم ما
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
میخورم می از برای گریهٔ مستانهای
ورنه از مستی چه حظ دارد چو من دیوانهای
گر بود بیماری این حالی که دارد چشم یار
راحت آن باشد که بیماری بود در خانهای
هرکجا حسنی بود عشقیست از ما سر مپیچ
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۶۰
ای ز روی آتشینت هر دل آتشخانهای
از لب میگون تو هر سینهای میخانهای
آبروی خود عبث خورشید میریزد به خاک
کی سر ما گرم میگردد به هر پیمانهای؟
حرف تلخ عاقلان ما را نمیآرد به هوش
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۶۱
ای زمین از سبحه ذکر تو کمتر دانهای
از خرابات تو مهر گرمرو پیمانهای
از جلالت برق عالمسوز در هر خرمنی
وز جمالت آفتابی فرش در هر خانهای
با که گویم، ور بگویم هم که باور میکند
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۶۶۷
ای گشوده چشمت از هر سو در میخانه ای
وز شراب غمزه ات پر گشته هر پیمانه ای
گر خرابی ره نیابد در غم آباد جهان
از کجا آید به کف، دیوانه را ویرانه ای
نیست در زلف سیاهش، گرم جولان شانه ای
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۲
بیتو دل در سینهام دارد جنون افسانهای
نالهام جغدی قیامت کرده در ویرانهای
در سراغ فرصت گمکرده میسوزم نفس
رفته شمع از بزم و بالی میزند پروانهای
آتشی بر خود زنم چشمی ز عبرت واکنم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۱
دوش خوردم از می وحدت سحر پیمانهای
آشنا دیدم به خود زآن نشئهٔ هر بیگانهای
ذکر تسبیح ملک در گوش من افسانه بود
اندر آن مستی که بودم نعره مستانهای
پای بر فرق سلاطین مینهادم از شعف
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۱
ای که جان داری فدا کن در ره جانانهای
سوختن تن را بنه گر شمع را پروانهای
تا نگردد موج زن عمان چشمت سالها
در کنار خود نبینی زین صدف دردانهای
کفر و اسلام ارچه سرگردان تو شد کوبهکو
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۲۳ - قطب اوشی کاکی عَلَیهِ الرّحمةُ
من به چندین آشنایی میخورم خونِ جگر
آشنا را حال چون این وای بر بیگانهای
قطبِ مسکین گر گناهی میکند عیبش مکن
دور نبود گر گناهی میکند دیوانهای
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
در طواف شمع میگفت این سخن پروانهای
سوختم زین آشنایان ای خوشا بیگانهای
بلبل از شوق گل و پروانه از سودای شمع
هریکی سوزد به نوعی در غم جانانهای
گر اسیرخط و خالی شد دلم، عیبم مکن
[...]