×
عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۳
آن نه زلفست آنکه او برعارض رخشان نهار
صورت ظلمست کو بر عدل نوشیروان نهاد
توبه و سوگند ما را تاب از هم باز کرد
زلف را تا تاب داد و بر رخ رخشان نهاد
بوسه گر بر سنگ بدهد سنگ گردد چون شکر
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
این نه زلفست آنکه او بر عارض رخشان نهاد
صورت جوریست کو بر عدل نوشروان نهاد
گر زند بر زهر بوسه زهر گردد چون شکر
یارب آن چندین حلاوت در لبی بتوان نهاد
توبه و پرهیز ما را تابش از هم باز کرد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۰
شاد شد جانم که چشمت وعدهٔ احسان نهاد
سادهدل مردی که دل بر وعدهٔ مستان نهاد
چون حدیث بیدلان بشنید جان خوشدلم
جان بداد و این سخن را در میان جان نهاد
برجبرج و خانهخانه جویم آن خورشید را
[...]