گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۱

 

زلف گرد آور که بازم دل پریشان می‌شود

روی پنهان کن که بازم دیده حیران می‌شود

عقل و هوش و دل خیالت برد و جانم منتظر

تا هنوز از نرگس مستت چه فرمان می‌شود!

تا کیم سوزی که هر صبحی دعای صبر خوان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

حسن را گر ناز او کالای دکان می‌شود

زود نرخ جان درین بازار ارزان می‌شود

طبع آلایش گزینی کادم بیچاره داشت

جبرئیل از پرتوش آلوده دامان می‌شود

صبر بی‌حاصل که جز عشق و مشقت هیچ نیست

[...]

محتشم کاشانی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

خاک غربت در مذاقم آب حیوان می‌شود

صبح روشن خاطر از شام غریبان می‌شود

گرچه ننگ از نام ما داری چه شد، گاهی بپرس

لایق یاد ار نباشد خرج نسیان می‌شود

دیده ام تا سرکشی‌هایی خطت، در حیرتم

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۴

 

هر چه در دل نقش بندد آدمی آن می شود

خاک مجنون زود بازیگاه طفلان می شود

لاله و ریحان نگیرد جای درد و داغ عشق

ورنه بر پروانه هم آتش گلستان می شود

از مروت نیست ما لب تشنگان را سوختن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۵

 

از گلستانی که بلبل روی گردان می شود

شبنم رخسار گل اشک یتیمان می شود

نیست جان کاملان را در تن خاکی قرار

می رود آسایش ازگوهر چو غلطان می شود

نیست ممکن آب با آیینه گردد سینه صاف

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۶

 

هستی ظاهر حجاب قرب یزدان می شود

ذره اینجا پرده خورشید تابان می شود

در دل ما خاکساران عشق می گردد هوس

در سفال ما خس و خاشاک ریحان می شود

عشق را گر اختیاری هست در واقع، چرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷

 

جان زترک جسم چون گوهر فروزان می شود

چون بخار از گل برآید ابر نیسان می شود

ترک خواهش را حیات جاودانی لازم است

آبرو چون جمع گردد آب حیوان می شود

در هوای دانه نعلش همچنان در آتش است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۸

 

زودتر دل جمع گردد چون پریشان می شود

چون شود سی پاره قرآن ختم آسان می شود

زخمی تیغ تو شادیمرگ گردد از نشاط

آنچنان کز خنده زخم گل نمایان می شود

مصحف ناطق شد از خط صفحه رخسار یار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۹

 

گر ز ریحان خواب بیدردان به سامان می شود

خواب من آشفته زان خط چو ریحان می شود؟

از اطاعت عاقبت محمود می گردد ایاز

قامت خم خاتم دست سلیمان می شود

حسن چون بی شرم شد زنهار گرد او مگرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱۰

 

عاقبت کار نظربازان به سامان می شود

گرد مجنون سرمه چشم غزالان می شود

نه فلک تنگ است بر خورشید عالمتاب عشق

لیک از کوچکدلی در ذره پنهان می شود

روز ما نسبت به شب برقی است کز ابر سیاه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱۱

 

کار ما از ساغر پرمی به سامان می شود

مجلس ما از گل ابری گلستان می شود

ناخن الماس ازکارم سری بیرون نبرد

مشکل من کی به سعی سوزن آسان می شود؟

یوسف این زخمی که داری از عزیزان وطن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱۲

 

در زمستان باغ اگر از برگ عریان می شود

برگ عیش خلق افزون در زمستان می شود

در سواد زلف شب، صبح بناگوشی است روز

کز نه ابر سیه گاهی نمایان می شود

روزها نسبت به شب برقی است کز ابر سیاه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱۳

 

دل نظرگاه خدا از ترک عصیان می شود

چون هوا مغلوب شد تخت سلیمان می شود

سرو را از طوق در زنجیر قمری می کشد

در خیابان که قد او خرامان می شود

روی آتشناک او در پرده شرم و حیا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۰۷

 

عمر اهل دولت از احسان دو چندان می شود

رشته هستی دو تا از مد احسان می شود

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

گر گشایم لب دمی، عالم پر افغان می‌شود

گر کنم دور آستین از دیده، طوفان می‌شود

پنبه برخواهم گرفت از داغهای خویشتن

مژده ده پروانه را کامشب چراغان می‌شود

تا مباد از پیش من بر هم خورد بازار ابر

[...]

قدسی مشهدی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

با صبوری کارهای مشکل آسان می‌شود

درد چون با صبر معجون گشت، درمان می‌شود

می‌شود رحمت ز طینت چون برون کردی غرور؛

این بخار از خاک چون برخاست، باران می‌شود

یک سخن در هر مذاقی، می‌کند کار دگر

[...]

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱

 

آه تا برخاست از دل اشک غلتان می‌شود

چون هوا گیرد بخار از بحر باران می‌شود

شد ریاضت قوت روح ما که شمع بزم را

هر قدر می‌کاهد از تن روزی جان می‌شود

چون طلوع صبح کز فیض جهان روشن می‌شود

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۶

 

باد صحرای جنون هرگه‌ گل‌افشان می‌شود

جیبم از خود می‌رود چندانکه دامان می‌شود

پای تا سر عجز ما آیینه‌ نازکدلی‌ست

خاک را نقش قدم زخم نمایان می‌شود

پرده ناموس دردم از حجابم چاره نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۷

 

تا دم تیغت به عرض جلوه عریان می‌شود

خون زخم من چو رنگ ازگل نمایان می‌شود

گر چمن زین رنگ می‌بالد به یاد مقدمت

شاخ‌گل محمل‌کش پرواز مرغان می‌شود

تا نشاند برلب تیغ تو نقش جوهری

[...]

بیدل دهلوی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

می‌رود از خویش دل چون دیده حیران می‌شود

ای خوش آن عاشق که محو روی جانان می‌شود

دور از انصافست کز بهر دعا برداشتن

آشنا دستی که با چاک گریبان می‌شود

از شکفتن می‌رود بر باد گل‌های چمن

[...]

طبیب اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode