گنجور

خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۱۶۵

 

گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من

من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من

خواجه عبدالله انصاری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

وای من از دست دل کو نیست در فرمان من

عاقبت هم بر سر دل رفت خواهد جان من

با که گویم محنت هجران بی‌پایان او

از که جویم چاره این درد بی‌درمان من

هر زمان گوید مرا از چیست این افغان تو

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من

من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من‌

میبدی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۶

 

کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من

خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من

تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول

بودمی بی‌دام و بی‌خاشاک در عمان من

غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۷

 

سوی بیماران خود شد شاه مه رویان من

گفت ای رخ‌های زرد و زعفرانستان من

زعفرانستان خود را آب خواهم داد آب

زعفران را گل کنم از چشمه حیوان من

زرد و سرخ و خار و گل در حکم و در فرمان ماست

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۶

 

الغیاث ای دوستان از درد بی درمان من

خود نمی بخشاید آخر هیچ دل بر جان من

هم عفا الله غم که گر صد مصلحت دارد دمی

نیست غایب هرگز از بیغوله احزان من

عاقلان بر من ملامت می کنند آری ولیک

[...]

حکیم نزاری
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۹

 

ای بدل نزدیک و دور از دیدن گریان من

نیستی غایب زمانی از دل من جان من

گر نمیخواهی بوصلم شادمان باری بپرس

کان فلان چون میگذارد در غم هجران من

درد اگر اینست کز هجرت من دلخسته راست

[...]

کمال خجندی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۰

 

دل که باشد گر نباشد بندهٔ فرمان من

جان چه ارزد گر نورزد عشق با جانان من

من که باشم گر نباشم بندهٔ فرمان او

می برم فرمان او زان شد روان فرمان من

در دل من عشق او گنجی است در ویرانه ای

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۱

 

راحت جانم توئی ای جان و ای جانان من

بی وصالت راحتی چندان ندارد جان من

رونق ایمان من قدرش نبودی این قدر

گر نبودی کفر زلفت رونق ایمان من

نقد گنج تو بود کنج دل ویرانه ام

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۳

 

ای به نور روی تو روشن دو چشم جان من

ای خلیل الله من فرزند من برهان من

شمع بزم جان من از نور رویت روشن است

باد روشن دائما چشم چراغ جان من

در نظر نقش خیال روی تو دارم مدام

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵

 

عید و بر قندان تویی، ای جان جان جان من

صد هزاران جان فدای عید و بر قندان من

من در آن حسن جهانگیر تو حیران مانده‌ام

وز جنون من جهانی مرد و زن حیران من

همچو ذره در سماع آیند پیش آفتاب

[...]

قاسم انوار
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۸

 

ای سر کویت بلای روضه رضوان من

درد روح افزای عشقت راحت و درمان من

تا مرا با چون تو جانان آشنائی دست داد

گشت از غیر تو بیگانه ز غیرت جان من

شاهد معنی چو از جلباب صورت رخ نمود

[...]

حسین خوارزمی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۹

 

ای غم سودای تو خلوت نشین جان من

درد روح افزای تو سرمایه درمان من

تو گل باغ بهشت و جان من بستان آن

تا برفتی رفت بی تو رونق بستان من

چشم من جام شرابست و دل زارم کباب

[...]

حسین خوارزمی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۳

 

خار و گل باهم برآمد خاصه در گلزار شعر

ای سخن چین گل بچین از گلشن دیوان من

من بصد خون جگر باغ گلی آراستم

آنچه گل باشد تو را و آنچه خارست آن من

اهلی شیرازی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

گفتیم: چون زنده مانی در غم هجران من؟

خواستم مرگ خود، اما بر نیامد جان من

درد من عشقست و درمانش بغیر از صبر نیست

چون کنم؟ کز درد مشکل تر بود درمان من

من خود از جان بنده ام فرمان عشقت را، ولی

[...]

هلالی جغتایی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۴

 

چند چشمت بسته بیند چشم سرگردان من

چشم بگشا ای بلاگردان چشمت جان من

جان مردم را خراشید آن که حک کرد از جفا

حرف راحت را ز برگ نرگس جانان من

تا چرا چشم تو پرخون باشد و از من پرآب

[...]

محتشم کاشانی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

تازه گردید از نسیم صبحگاهی، جان من

شب، مگر بودش گذر بر منزل جانان من

بس که شد گل گل تنم از داغهای آتشین

می‌کند کار سمندر، بلبل بستان من

طفل ابجد خوان عشقم، با وجود آنکه هست

[...]

شیخ بهایی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - این قصیده در مرثیه صبیه و برادر دلبند این کمینه گفته شده

 

خون دشت کربلا می جوشد از مژگان من

داغ زهرا تازه شد در کلبه احزان من

چشم غواصم به ساحل گوهری آورده بود

باز واصل شد به دریا گوهر غلطان من

چرخ را بر گوهر من بس که می لرزید دل

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۱۵

 

سر نمی پیچد ز اشک لاله گون مژگان من

پنجه با دریای آتش می زند مرجان من

سینه ای چون صبح می خواهد قبول داغ عشق

در زمین پاک ریزد تخم را دهقان من

تا شدم قانع ز نعمت ها به درد و داغ عشق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۱۶

 

نیست جز لخت جگر چیزی دگر بر خوان من

از پشیمانی دل خود می خورد مهمان من

در مصیبت خانه ام گرد تعلق فرش نیست

سیل خجلت می برد از خانه ویران من

از تنور خاک، نان من فطیر آمد برون

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode