گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۰

 

قرص خورشیدست اول لقمه مهمان صبح

چون توانم داد شرح نعمت الوان صبح؟

می توان اسباب مجلس را قیاس از شمع کرد

آفتاب گرمرو شمعی است از ایوان صبح

صیقل روح است فیض صحبت اشراقیان

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

بشکفان چون غنچه، چشم از خواب در بستان صبح

جام هشیاری بکش در بزم گلریزان صبح

در ته خاکستر شب، همچو اخگر تا به کی؟

شعله‌ور کن آتش سوز دل از دامان صبح

همچو شکر آب شو در شیر نور صبحگاه

[...]

واعظ قزوینی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۸

 

از کواکب گل فشاند چرخ در دامان صبح

آفتاب آیینه ‌کارد در ره جولان صبح

باطن پیران فروغ‌آباد چندین آگهی‌ست

فیض دارد گوهری ازگنج بی‌پایان صبح

نور صاحب‌رونق ازگردکساد ظلمت است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۹

 

بازم از فیض جنون آماد شد سامان صبح

می‌دهد چاک گریبان در کفم دامان صبح‌

از گداز پیکرم تعمیر امکان کرده اند

آسمان دودی‌ست از خاکستر تابان صبح

فتح باب فیض در رفع توهّم خفته است

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode