گنجور

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

نیستم یک دم ز درد و محنت هجران خلاص

کو اجل تا سازدم زین درد بی درمان خلاص

کار دشوار است برمن ، وقت کار است ای اجل

سعی کن باشد که گردانی مرا آسان خلاص

کشتی تابوت می‌خواهم که آب از سرگذشت

[...]

وحشی بافقی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

هرکه چون یوسف شود از محنت زندان خلاص

قحطیان را می کند از قحط در کنعان خلاص

زود از دنبال هر کام و تمنا می روند

این تهی ظرفان نمی گردند از حرمان خلاص

پادشاهان را دل ما رام کردن دولت است

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
sunny dark_mode