گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

زلف کافرکیش تو آیین ایمان بر گرفت

عقل را صف بر شکست و عالم جان بر گرفت

لعل در کان، خاک بر سر کرد تا یاقوت تو

پرده ظلمت ز پیش آب حیوان بر گرفت

خشک سالی بود عالم را چو عشقت رخ نمود

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶

 

دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت

دل خبر یافت و به تک خاست و دل از جان برگرفت

جان چو شد نزدیک جانان دید دل را نزد او

غصه‌ها کردش ز پشت دست دندان برگرفت

ناگهی بادی برآمد مشکبار از پیش و پس

[...]

عطار
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

هر قدم کاندر راه آن سرو خرامان برگرفت

دیده خاک راه او دامان به دامان برگرفت

سر به صد زاری نهادم بارها بر پای او

کافرم گر هیچگاه آن نامسلمان برگرفت

جان به پنهانی ز ما بر بود و پیدا هم نکرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode