گنجور

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۸۳

 

ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ

کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ

عنصری
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۵۳ - از قطعه ای

 

ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ

کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ

عسجدی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱ - در مدح ابونصر مملان

 

تا خزان آورد روی خویش سوی باغ و راغ

ابر یک ساعت نجست از تعبیه کردن فراغ

از لب دریا برآمد بامدادان خیل ابر

و آسمان از وی شود پر خیل گردو دود و داغ

سرخ شد در کوه از پس لاله چید منقار کبک

[...]

قطران تبریزی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۱

 

شاه حسنی وز متاع نیکوان داری فراغ

می نزیبد بد کنی در پیش مسکینان دماغ

داغ هجرانم نه بس، خالم به رخ هم می نمای

چند سوزم وه که داغی می نهی بالای داغ

بهترین حاجات آن کایی شبی پیشم چو شمع

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٢١

 

پیشتر زین روزگاری داشتم الحق چنانک

بود حالم و بالم از وی با رفاغ و با فراغ

از پی عشرت براغ اندر مزارع داشتم

وز برای عیش بودم کاخها در صحن باغ

با حریفان موافق عمر میبردم بسر

[...]

ابن یمین
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۱

 

مژده‌ای دادم صبا کآمد گل خوش‌بو به باغ

با گل رویش بود از باغ و گل ما را فراغ

گل دو هفته بیش نبود در سرابستان ولی

حسن او و عشق من هر لحظه می گیرد بلاغ

عشق بلبل با گل بستان دو هفته بیش نیست

[...]

جهان ملک خاتون
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

آمد از مجلس برون در سر هوای سیر باغ

بادپای جلوه در زین باد جولان در دماغ

حسن را از چهرهٔ زیبای او گل در طبق

عشق را از نرگس شهلای او می در ایاغ

صبر را آتش ز تاب سینها در استخوان

[...]

محتشم کاشانی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول

 

دردا که نرست اندر این باغ

یک لاله که نیست بر دلش داغ

شیخ بهایی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۴

 

بس که بر دیوار و در هر لحظه افتد عکس داغ

شب که شد در خانه ام صد جای می سوزد چراغ

داغ میکردم چو خون از داغ دل میریزدم

داغ گردد می کشی کش می بریزد از ایاغ

ابوالحسن فراهانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۹ - هجو کاتب

 

کاتبی دارم که چون بر دست گیرد خامه را

هر سخن را دخل بیجایی کند موی دماغ

افکند هر مصرعی را عضوی از اعضا ز سهو

می کند هر حرف را از نقطه ی بیهوده داغ

دست خود هرگه به سوی خامه برد، از بیم او

[...]

سلیم تهرانی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷

 

موسم گل شد که از وی بشکفد دل، باغ باغ

فصل گلگشت است، لیکن بی دماغم، بی دماغ

طغرای مشهدی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶

 

هرکه جا داد او رسوم اهل دنیا در دماغ

از شراب خون دل هر دم کشد چندین ایاغ

آنکه بار ننگ و عار ابلهان گیرد بدوش

او الاغ است او الاغ است او الاغ است او الاغ

دل چو پر شد از غم دنیا نماند جای دین

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷

 

جان اسیر محنت و غم دل قرین درد و داغ

بیدماغم بیدماغم بیدماغم بیدماغ

میشود از قصه خون وز دیده می‌آید برون

لحظه لحظه میخورم از خون دل چندین ایاغ

در درونم لاله هست و گل ز یمن داغها

[...]

فیض کاشانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶

 

نیست غم گر بادة صافم نباشد در ایاغ

همچو شمع از خون گرم شعله، تر دارم دماغ

بسکه از تاب رخش اجزای مجلس گرم بود

امشب از خاکستر پروانه روشن شد چراغ

در سر زلف تو تا محو گرفتاری شدم

[...]

فیاض لاهیجی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۰

 

نشئهٔ عجزم چو شبنم داد بر طیب دماغ

از گداز عجز طاقت یافتم می در ایاغ

بیخودی گل می‌کند از پردهٔ آزادیم

می‌شود برق نظر بال و پر رنگ چراغ

چون نگین تا حرف نامت در خیالم نقش بست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۱

 

یارب از سرمنزل مقصد چه سان یابم سراغ

دیده حیرانست و من‌بیدست‌و پا، دل بی‌دماغ

غیرت بی‌دست‌وپایی‌های شخص همتم

هرکه را سوزد نفس‌، می‌بایدم گردید داغ

دل اگر روشن شود غفلت نمی‌گنجد به چشم

[...]

بیدل دهلوی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

گل یکی داند چو بانگ بلبل و فریاد زاغ

باغ را گو باغبان پردازد از مرغان باغ

هم‌نشینان تو دارند از گرفتاران فراغ

فارغند از حال مرغان قفس مرغان باغ

هست بر جان و دل من از تف عشق تو داغ

[...]

مشتاق اصفهانی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

بر کف آیینه نه دستی دگر بردار ایاغ

خوش نباشد بی می و محبوب رفتن سیر باغ

در محبت هر که گردد گرم سوزد جان ما

خویش را پروانه زد بر شمع ما را کرد داغ

وقت مردن ما به بوی زلف او جان داده ایم

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode