گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

ماه را با نور رویش بیش مقداری نماند

مشک را با بوی زلفش بس خریداری نماند

تا برآمد در جهان آوازهٔ زلف و رخش

کیمیای کفر و دین را روز بازاری نماند

در جهان هر جا که یاد آن لب میگون گذشت

[...]

خاقانی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

کار من در عاشقی جز با غم یاری نماند

گو برو عقل از سرم با او مرا کاری نماند

رفت مژگانم بسیل اشک از اطراف چشم

در ره خیل خیال گلرخان خاری نماند

عاشقان را تیغ بی صبری ز دام غم رهاند

[...]

فضولی
 
 
sunny dark_mode