گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

این که فرمودت که رو با عاشقان بیداد کن

دوستانرا رنجه دار و دشمنان را شاد کن

حسن را بنیاد افگندی چنان محکم که هست

جز «و یبقی وجه ربک» نقش را بنیاد کن

ملک حسنت چون نخواهد ماند با تو جاودان

[...]

سنایی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶۰

 

چشم را در ملک خوبی شحنه بیداد کن

غمزه خونخواره را بر جادوان استاد کن

زلف بر دست صبا نه تا پریشانش کند

خان و مانی را به هر مویی از آن آباد کن

تیغ عیاری بکش، سرهای مشتاقان ببر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - یمدح السلطان الاعظم عصمة الدنیا و الدین دلشاد خاتون طیب الله مرقدها

 

آخر ای پیک صبا یک ره دلم را شاد کن

وز ره چاکر نوازی روی در بغداد کن

ماجرای آب چشمم بر لب شط باز ران

وز دل بازاریم در سوق سلطان یاد کن

چون گذارت بر حدود قصر شیرین اوفتد

[...]

خواجوی کرمانی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۶

 

پرسشی کن ای طبیب و جان ما را شاد کن

دردمندان توایم از دردمندان یاد کن

خسرو خوبان که شیرین کام باد از جام عیش

رحم گو بر تلخی جان کندن فرهاد کن

شکر این شادی که کردت بخت چون یوسف عزیز

[...]

اهلی شیرازی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

ای معلم، خاطر غمدیده من شاد کن

بنده کردم، یک زمان آن سرو را آزاد کن

از گدای خویش فارغ مگذر، ای سلطان حسن

یا بده داد من درویش، یا بیداد کن

خواه پیغامی فرست و خواه دشنامی بده

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

عید قربان شد، بیا عاشق کشی بنیاد کن

دردمندان را بدرد نو مبارک باد کن

گفته ای: در دین ما رسم فراموشی خطاست

چون کنی از ما فراموش، این سخن را یاد کن

با من آغاز تکلم کردی و بیخود شدم

[...]

هلالی جغتایی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

ای اجل از قید زندان غمم آزاد کن

سعی دارد محنت هجران تو هم امداد کن

عیش خسرو چیست با شیرین به طرف جوی شیر

رحم گو بر جان محنت دیدهٔ فرهاد کن

ناقهٔ لیلی به سرعت رفت و از آشفتگی

[...]

وحشی بافقی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

پیش بنشین ساغری بستان و طبع آزاد کن

وین پرستاران معنی را، به گفتی شاد کن

تخته تعلیم گردون بین و نقش در همش

خنده چون شاگرد زیرک طبع بر استاد کن

این رقم زشتست طرح تازه ای بر صفحه کش

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۶۵

 

چون سکندر خانه عمر از اثر آباد کن

این بنای سست پی را آهنین بنیاد کن

می شود وقتی که فریادت شود فریادرس

تا نفس در سینه داری ناله و فریاد کن

سرو را تشریف آزادی به رعنایی فکند

[...]

صائب تبریزی
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۴ - و برای او فی النصیحه

 

چار رکن دین خود زین چار بند آباد کن

خویش را از طاعت حرص و هوی آزاد کن

صامت بروجردی
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش اول - از کیومرث تا سربداران

 

کفت شو سوی خراسان واندر آنجا داد کن

وز ره احسان و داد آن ملک را آباد کن

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode